سوگ، یک تجربهی جهانی مشترک برای بشر است، که مغز ما برای مدیریت آن تکامل یافتهاست.
همهی انسانها در سفر زندگیشان، فرقی ندارد با مرگ یا جدایی از فرد محبوبشان و یا حتی از دستدادن چیزی که برای آنها عزیز بودهاست، سوگ و در پی آن اندوه را تجربه میکنند و این تجربه تاثیرات مختلفی بر مغز انسانها میگذارد
«به تعداد آدمها، راههای مختلف تجربهی سوگ و اندوه وجود دارد»
تجربیات غم و اندوه بسیار متفاوتاند اما الگوهای مشترک جالبی برای آنها وجود دارد. افراد پساز سوگ دچار تغییراتی در مغزشان میشوند.
در فیلم «پساز زندگی»، داستان آشنایی روایت میشود، مردی به نام تونی که همیشه محافظهکار و درستکار بودهاست، ناگهان با مرگ همسرش مواجه میشود، این اتفاق تاثیر بسیار زیادی بر او میگذارد و ما در روند فیلم شاهد شدت این تغییرات هستیم. او غم و اندوه زیادی را تجربه میکند و این اتفاق، باعث میشود نگاهش به زندگی و خودش تغییر کند، او پساز تجربهی سوگ، تبدیل به انسان سختتر و بدرفتارتری میشود و افسردگی، اضطراب، مصرف مواد و حتی فکر خودکشی او را احاطه میکند.
نقطه عطف داستان زمانی رخ میدهد که کسی بالاخره پیدایش میشود و تونی را با خودش مواجه میکند و به او میفهماند که رفتارش اشتباه است. در این لحظه کل داستان تغییر میکند، اگر چه تونی کاملاً به این تغییر آگاه نشده است، اما این مواجهه جرقهی این آگاهی میشود، تا جایی که تونی سعی در تعدیل این رفتارها دارد. در اینجا این ایده وجود دارد که سوگ میتواند به تغییر رفتارهای مثبت هم تبدیل شود.
ناتالیا اسکریتسکیا، روانشناس، میگوید که تجربه فقدان در طول تاریخ بشر مغز را به استراتژیهای پیچیدهای برای کمک به تحمل سوگ و در نهایت ایجاد بهبودی مجهز کردهاست. اندوه یک واکنش طبیعی است که هر چقدر هم که ناراحت کننده باشد، دلایل خوبی برای آن وجود دارد. او میگوید: سوگ و اندوه آنچنان تاثیر قدرتمندی دارد که میتواند مغز را دوباره سیمکشی کند.
در تجربهی اندوه، سیستم لیمبیک، بخشی از مغز که احساسات و رفتارهای مربوط به بقای ما را تنظیم میکند، کنترل را بدست میگیرد. درحالی که قشر جلوی مغز که مرکز استدلال و تصمیمگیری ماست عقبنشینی میکند.
شولمن میگوید: از نقطهنظرتکاملی، ما قویاً برای پاسخ دادن به تهدیدها آماده هستیم؛ در داستان سوگ تهدیدی درکار نیست اما مغز آنرا به شکل تهدید درک میکند و پاسخ مشابه میدهد، هورمونهای استرس از جمله کورتیزول، به بدن سرازیر میشود و درحالی که به سرعت درحال جریان است، مغز خودش را بازسازی میکند تا آسیب غم و اندوه را تحمل کنیم.
در هفتههای پس از فقدان، مغز همانند یک پرستار سختگیر، استراحت دربستر را بر خود تحمیل میکند، مراکز کنترل عملکردهای بالاتر، مانند تصمیمگیری و برنامهریزی را سرکوب میکند. درعینحال حوزههای مربوط به احساسات و حافظه، اضافهکاری میکنند.
اسکن مغز افراد داغدار نشان میدهد که غم و اندوه، بخشهایی از سیستم لیمبیک را فعال میکند که به آن «مغز عاطفی» گفته میشود. آمیگدال که بخش مهمی از لیمبیک است، بر شدت احساسات و ادراک تهدید موثر است. قشر کمربندی که در تعامل بین احساسات و حافظه نقش دارند و همینطور تالاموس هم در تجربهی سوگ فعالیت دارند.
شولمن مینویسد: مغز برای حفظ بقای خود به صورت فیلتری عمل میکند که به آستانهی تحمل ما نسبت به یادآوری خاطرات و احساسات، حساس است و ما نمیتوانیم دربرابر این پاسخ کاری انجام دهیم.
این که پس از تجربیات منفی توانایی ما در تشکیل جملات منسجم و به یادآوردن چیزهای مختلف از جمله اینکه آیا در یخچال را بستم یا نه؟ کاهش پیدا میکند، جای نگرانی ندارد. مغز رشته افکار مارا ضعیف کرده است تا بتوانیم از دست دادن را تحمل کنیم. شولمن در کتاب خود اینگونه مینویسد: غم و اندوه پهنای باند زیادی را در مغز اشغال میکنند. رفتارهای عجیب و غریب و ناهماهنگی، پاسخهای محافظتی قابل انتظار مغز پساز آسیبهای عاطفی است.
همانطور که با ایجاد یک زخم جسمانی بدن میداند که چه باید بکند، مغز هم هنگام تجربهی اندوه، میداند که با انجام چه اقداماتی خودش را ترمیم میکند. این ترمیم نیاز به زمان دارد به همراه مهربانی و ملایمت با خود.
مدت زمان تجربهی غم میتواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد، برای برخی درد از دست دادن میتواند چندماه بعد بهبود پیدا کند درحالی که برخی آنرا سالها با خود حمل میکنند.
تحقیقات نشان میدهند که اگر اندوه برای مدت طولانی خیلی شدید باشد، میتواند مشکلساز بشود. اگر اندوه ناشی از فقدان بیشاز یکسال طول بکشد، برای بازگرداندن افراد سوگوار به حالت طبیعی به درمان نیاز است.
اگر چه با هربار دریافت پیام تسلیت و یادآوری خاطرات، غم را تجربه میکنیم اما محققان دریافتهاند که این تکرار تجربه غم راهی برای کمک به مغز است و ذهن و جسم را برای کنار آمدن با این فقدان آماده میکند و درنهایت به جهان بدون یک عزیز سازگار میشویم.
با پشتسر گذاشتن دوران سوگ، مغز به تفکر سطح بالای خود بازمیگردد و رشد مثبت صورت میگیرد.
شولمن میگوید: تجربه سوگ افراد را ترغیب میکند تا زندگی را عمیقتر از قبل بررسی کنند. آگاهی بیشتری از میزان شکنندگی خود پیدا کنند و نسبت به اهداف خود احساس قویتری داشته باشند.
در مطالعهای که در سال 2004 صورت گرفته بود، نشان دادهشد که سوگ میتواند منجر به: دستهبندی جدیدی از اولویتها، درک بیشتر زندگی، روابط بهتر، احساس قویتر شدن و رشد معنوی شود.
با اینحال همه پس از فقدان عمیق چنین رشدی را تجربه نمیکنند و در برخی میتواند سلامتی را به خطر بیاندازد و حتی مرگشان را تسریع بخشد.
در نتیجه مشاهده کردیم که تجربه سوگ باعث ایجاد یک مغز غمگین میشود که سعی دارد مسیرهای عصبیاش را مجدداً بازسازی و سازمانبندی کند تا زمانی که به واقعیت جدید آگاه شده و تسلیم شویم.
وقتی عزیزی را از دست میدهیم، اندوهی داریم که با خاطرات شیرین همراه است که اغلب در نهایت خاطرات خوش اندوه را به پسزمینه میاندازند و زندگی طور دیگری آغاز میشود.
مشخصات سریال :
سریال بعد از زندگی After Life
کارگردان: | ریکی جرویز |
---|
بعد از مرگ غیرمنتظره همسر تونی، شخصیت دوست داشتنی او به یک فرد تکان دهنده و شیطانی تغییر می کند و شیطان دنیای کهنه او را با یک طوفان از بین می برد….