دستکاری ذهن یا پاکسازی حافظهی انسان همواره موضوع جالب و چالشبرانگیزی بوده که با روشهای مختلفی دستمایهی ساخت آثار سینمایی متعدد در این زمینه شده است. در این میان اما تعدادی از آثار به چشم میخورند که علاوه بر خوشساخت بودن، توانستهاند مهر تأیید دانشمندان علوم اعصاب را نیز دریافت کنند. در این مقاله میخواهیم نگاهی اجمالی بر تعدادی از آثار سینمایی مرتبط با عملکردهای مغز انسان داشته باشیم.
ممنتو
تصور کنید که شخصی به دنبال حادثهای حافظهی موقت خود را از دست بدهد. یعنی پس از مدتی نام، مشخصات، شمارهی تلفن، آدرس و هرگونه اطلاعات مهم خود و اطرافیانش را به یاد نیاورد و به عبارتی ذهن او reset شود و حالا در این شرایط بخواهد به دنبال قاتل همسرش نیز بگردد. این جملات توصیف مختصری از مشکلات “لئونارد” شخصیت اصلی فیلم بودند. حال باید دید کریستوفر نولان چه خوابی برای شخصیت اول فیلم دیده است. لئونارد برای حل موضوع قتل همسرش، مجبور به ثبت رویدادهای روزانه میشود. او برای این ثبت از یادداشتبرداریهای کوچک تا تتوهای روی پوست استفاده میکند. اما آنطور که پیداست لئونارد محکوم است. محکوم به تولد هر روزه و افتادن در سیکل تکراری جستجوی حقیقت. ممنتو اثری نوآورانه، مهیج و مبتکرانه است که بندبند وجود مخاطب را درگیر میکند و ساعاتی مخاطب را در هیجان، ابتکار، خلاقیت و گاهی نیز ترس غرق میکند و از آن دست فیلمهایی است که شما را از روتین سینما خارج کرده و مغزتان را برای ساعاتی به بازی میگیرد.
درخشش ابدی یک ذهن پاک
درخشش ابدی یک ذهن پاک احتمالاً معروفترین فیلم در زمینهی پاکسازی حافظه است. آیا حاضرید برای تسکین اندوه خود، خاطرات یک عشق قدیمی را پس از جدایی به کل از ذهن خود پاک کنید؟ دانشمندان توانستهاند حافظهی موشها را پاکسازی کنند، اما پاکسازی حافظهی انسان همچنان دور از دسترس به نظر میرسد. حافظه بخش جداییناپذیری از شخصیت یا هویت هر فردی است. برای مثال اگر از کسی بپرسید “تو کیستی”؟ آن فرد بهطور طبیعی با جملههایی بر اساس حافظهی خود پاسخ شما را خواهد داد. وی ممکن است در پاسخ به شغل، خانواده و یا ملیت خود اشاره کند که همگی ابعاد مختلفی از حافظه میباشند. زندگی ما در لحظه خلاصه نمیشود، بلکه ما با ایجاد ارتباط بین گذشته و آیندهی خود زندگی میکنیم و حافظه در ساختن این ارتباط نقش کلیدی را ایفا میکند. دقیقاً به همین دلیل است که آلزایمر بیماری ناجوانمردانهای به نظر میرسد. برخلاف فیلم “ممنتو” که در آن از دست دادن حافظه چیزی شبیه از دست دادن اطلاعات بود، در درخشش ابدی یک ذهن پاک این موضوع بیشتر روی احساسات و عواطف متمرکز است. برای مثال صحنهای را به خاطر بیاورید که جول (شخصیت اصلی داستان) در حال مرور خاطرهای از خودِ چهارسالهاش، که زیر میز آشپزخانه پنهانشده و مادرش را صدا میزند، بود. وی طی یادآوری این خاطره میگوید “واقعاً دلم میخواد بغلم کنه” بله، قدرت این احساسات خیرهکننده است. ما میدانیم که مغز خاطرات احساسی و غیراحساسی را بهطور کاملاً متفاوتی ذخیره میکند. خاطرات احساسی منفی با جزئیات بیشتری نسبت به خاطرات احساسی مثبت در ذهن ثبت میشوند. برای مثال شما احساس کلی و دلانگیز یک روز خوب کنار ساحل را به خاطر دارید، اما جزئیات دقیقتری از خاطرهی مورد تعرض قرار گرفتن در عصر روز چهارشنبه و در خیابان نزدیک محل کارتان را به یاد میآورید. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم خاطرات آروماتیک توسط دو قسمت جداگانه از مغز ثبت میشوند. هیپوکمپ؛ جایگاه نرمال خاطره و آمیگدال؛ یکی از مراکز احساسی مغز. افرادی که به خاطر آسیب هیپوکمپ قادر به ایجاد خاطرات بلندمدت نیستند، در صورت سالم بودن آمیگدال میتوانند ناخودآگاه خاطراتی احساسی از اتفاقی که رخ داده است را به یاد بیاورند. همانگونه که در فیلم با وجود پاکسازی حافظه، ردپایی از خاطرات احساسی را در ذهن کلمنتاین میبینیم. نکتهی جالب توجه دیگر در این فیلم جایی است که قرار است خاطرات عاشقانهی شخصیت اصلی داستان پاک شوند. او قرار است که هوشیار نباشد. اما در اثر بیدقتی اپراتورهای انجام دهنده این کار و مقاومت خود او بخشی از این فرآیند مختل میشود. در این بخش از داستان این پیام به بینندهها القا می شود که انگار هوشیاری ما نیز طیفی دارد و به این اشاره میکند که محرکهای اطراف می توانند بدون آنکه خودمان خبردار باشیم، بر مغز ما اثر بگذارند. این که محرک بیرونی چه زمانی می تواند وارد جریان هوشیاری ما بشود و در این میان چه اتفاقی رخ می دهد، ذهن بسیاری از دانشمندان را برای حل معمای هوشیاری به خود مشغول کرده است.
Inside out
اثر بعدی انیمیشن جذاب Inside out است که چگونگی شکل گرفتن، تغییر و پاکسازی خاطرات یک کودک را در طول زمان و طی بزرگ شدن وی به تصویر میکشد. این فیلم تصویری زیبا را از حوادث دوران کودکی، خاطرات ما و نیز چگونگی تغییر یافتن این خاطرات در طول زمان ارائه میکند. در این فیلم تنها ۵ شخصیت درونی وجود دارد و کنشهای اصلی تنها بین دوتا از آنها، یعنی شادی و غم، رخ میدهد. بااینحال Inside out با نشان دادن اهمیت غم، دستکم در یک مورد کلیشههای عامه را به چالش میکشد. آنچه در خصوص پایان فیلم تکاندهنده است این است که غم نهتنها بخشی از خود، بلکه گاهی بهجای خود هست (یک نکتهی جالب این است که این ایده در سریال بسیار هیجانانگیز West World نیز به کار گرفتهشده است. بهطوریکه اکثر شخصیتهای هوش مصنوعی در این سریال خاطرهای غمانگیز در ناخودآگاهشان کاشته شده است. این ایده، یعنی استفاده از غم یا سوگ به عنوان بخشی از “خود” در سریال West World و همچنین این انیمیشن نقشی محوری در پیش بردن این دو اثر به یاد ماندنی داشته است.). در زندگی باید برای برخی چیزها سوگواری کرد، مثل از دست دادن دوستان قدیمی و معصومیت کودکی. رشد تنها از خلال این تجربیات دشوار حاصل میشود و تنها غم است که میتواند این خرد را برای رایلی (شخصیت داستان) به ارمغان بیاورد. لازم به ذکر است که در فرآیند ساخت این اثر تیمی از دانشمندان علوم اعصاب بهعنوان مشاور حضور داشتهاند تا توصیف دقیقتری از حافظه و احساسات مختلف ارائه شود.
تلقین
تلقین، اثر مجذوبکنندهی دیگری از کریستوفر نولان است. این فیلم در ارتباط با مفهومی با نام ضمیر ناخودآگاه و راههای تأثیر گذاشتن بر روی آن هست. در صحنهای از فیلم میبینیم که سایتو پیشنهادی به کاب میدهد، وقتی کاب از او میپرسد دقیقاً از ما چه میخواهی؟ سایتو در جواب میگوید: تلقین. به این ترتیب که کاب و افرادش فکری را در ذهن فردی به نام فیشر بکارند یا به عبارتی به او القا کنند. آنها این کار را در رؤیا انجام میدهند. چرا که در رؤیا این ضمیر ناخودآگاه است که زمام امور را به دست میگیرد. ضمیر ناخودآگاهی که بسیار القاپذیر و شکننده است. درست مثل یک کودک سه، چهار ساله. اگر شما کودکی به این سن داشته باشید و دائم به او بگویید که تو زشت هستی، خیلی زود به این باور میرسد که زشت است. حتی اگر زیباترین موجود دنیا هم باشد، باز گمان میکند که زشت است. چون اینگونه به او القا شده است. در سکانسی از این فیلم مشاهده میکنیم که آرتور در دیالوگی جالب به سایتو میگوید که به فیل فکر نکن. بعد از چند ثانیه میپرسد خب به چی فکر کردی؟ سایتو هم میگوید به فیل. در واقع آرتور فکر فیل را به همین سادگی در ذهن سایتو کاشت. این ترفندی است که در تبلیغات هم استفاده میشود. همهی ما وقتی با تبلیغ مدرسان شریف در تلویزیون مواجه میشویم، ممکن است که این سبک تبلیغ را بسیار ابتدایی و بیاثر بپنداریم. اما دقیقاً برعکس چیزی که تصور میکنیم، این تبلیغ حاوی یک پیام قوی است. بهاینترتیب میتوان نتیجه گرفت که بهترین شیوه برای اثرگذاری بر افراد ارتباط با ضمیر ناخودآگاه است که در واقع غیرمستقیمترین راه موجود است. درست مثل کاری که کاب و افرادش در ارتباط با فیشر (شخصیتی که قرار بود چیزی به او تلقین شود) انجام دادند. درست است که ما نمیتوانیم همانند این داستان بهطور مستقیم وارد ذهن افراد شویم، اما مطالعاتی انجام شده است که نشان میدهد حافظهی انسان قابلیت انعطافپذیری بالایی دارد و خاطرات ساختگی بهسادگی قابلیت خلق شدن دارند. این نکته در پیدایش خاطرات کاذب نیز نقش دارد. برای مثال بسیاری از خاطراتی که از دوران خردسالی خود به خاطر داریم، تنها در ذهن ما کاشته شدهاند.
ماتریکس
ماتریکس باوجود قدمت یک دههای آن، در دورانی که فیلمهای تجاری بهسرعت و یکی پس از دیگری از مد میافتند، هنوز اثری درخور ستایش است. ماتریکس درعین حال فیلمی است متفاوت، از این نظر که ذهن شما را درگیر سؤالاتی میکند که از دوران کودکی به دنبال جواب آنها بودهاید و چون بهتدریج از یافتن جوابی قانعکننده سرخورده شدهاید، دست از آنها برداشتهاید. ولی این سوالها کماکان در گوشههای تاریکی از ذهن ما باقی مانده است و با دیدن فیلمهایی چون ماتریکس دوباره سر برمیآورند که راستی ما در چه دنیایی زندگی میکنیم؟
نئو، یک هکر کامپیوتر است که طی ماجرایی با مورفیوس و ترینیتی آشنا میشود و درمییابد که این دنیا آن چیزی که تصورش را میکرده، نیست. درواقع این دنیا چیزی نیست جزء یک برنامهی کامپیوتری! بله، او در ماتریکس زندگی میکند. مورفیوس از نئو میخواهد که بین دو قرص آبی و قرمز یکی را انتخاب کند. قرص قرمز به نئو فرصت شناخت ماتریکس را میدهد و قرص آبی به معنی بازگشتن به زندگی در توهم ماتریکس است. همانطور که حدس میزنید نئو قرص قرمز را برمیگزیند. نئو شانس شناخت دنیای واقعی را پیدا میکند، اما متأسفانه این دنیا جای زیبایی نیست و در آن ماشینها کنترل انسانها را به دست دارند و از آنها برای تولید انرژی استفاده میکنند. در صحنهای از فیلم، نئو میگوید “من کنگفو بلدم” وی این جمله را به دنبال آپلود شدن مهارت هنرهای رزمی در ذهنش به زبان میآورد. ماتریکس فیلمی است که سؤالات فلسفی دربارهی مغز و بارگذاری اطلاعات در مغز انسان و تأثیر آن بر زندگی را به نمایش میگذارد.
بلید رانر 2049
بدون شک بلید رانر 2049 را میتوان جزء برترین فیلمهای علمی تخیلی سال 2017 دانست. داستان از این قرار است که مدتها قبل با تغییراتی در وضعیت جسمی انسانها موسوم به مهندسی زیستی، از آنها برای انجام مقاصدی خاص استفاده شد که انسانهای عادی توانایی انجام آن را نداشتند. این انسانهای جهشیافته که رپلیکانت نامیده شدند، پس از مدتی دست به شورش زدند. اما درنهایت با مشکلاتی که آنها به وجود آوردند، شرکت مربوطه استفاده از آنها را متوقف کرد و ورشکست شد. اما پس از مدتی شرکتی دیگر این کار را به دست گرفت. آنها نسل جدیدی از رپلیکانتها را به نام بلید رانر ساختند. بلید رانرها وظیفهی شکار مدلهای قدیمی را بر عهده داشتند. در سال 2049 “افسر کِی” که یک بلید رانر جدید است، یک رپلیکانت به نام”ساپر مورتون” را پیدا و آن را از رده خارج میکند. اما در این حین یک راز را کشف میکند که باعث ایجاد حوادث زیادی در ادامهی فیلم میشود. فیلم بلید رانر 2049 تنها یک فیلم علمی _ تخیلی نیست. تأثیرات فناوریهای آینده بر زندگی انسانها و ایجاد تغییرات بر وضعیت اجتماعی و معاشرت نیز بهخوبی در این فیلم نشان داده شده است. همچنین، خلاقیتهای مرتبط با رشد علم، شرایط و امکانات زندگی قابل تحسین است. این فیلم نشان میدهد که دستکاری ژنتیک ممکن است چه پیامدهایی به همراه داشته باشد.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 9، بهار 1398