هنر، به عنوان راهی برای اندیشیدن و بیان احساسات همواره ذهن دانشمندان علوم شناختی را درگیر خود کرده است. از سویی دیگر نحوهی درک هنر است که سرنخهایی را در مورد چگونگی کارکرد مغز به ما میدهد. مغز، اطلاعات را به وسیلهی اندامهای حسی به صورت فوتون، فرکانس صوتی و یا فشار دریافت میکند. تمام این اطلاعات به صورت پتانسیل عمل درون نورونها جاری میشود و دوباره مغز این اطلاعات را بازسازی میکند.
سیستم بینایی ما بیشترین مقدار اطلاعات مربوط به ادراک را در اختیار مغز قرار میدهد؛ از این رو در تمام مسیر بینایی ساختارهایی تکامل یافتهاند تا ادراک به بهترین شکل ممکن انجام شود. اما در این بین خطاهایی رخ میدهد. خطاهایی زیبا! که بعضی اثرات هنری را به عنوان شاهکار جلوه میدهند. در این مطلب به تحلیل یکی از شاهکارهای هنری اثر لئوناردو داوینچی نابغه، یعنی نقاشی مونالیزا، میپردازیم:
به عقیدهی بسیاری، نقاشی مونالیزا معروفترین و تأثیرگذارترین نقاشی در طول تاریخ بوده است. لبخند ژکوند مونالیزا میلیونها نفر را محسور خود کرده است و صدها مقالهی علمی دربارهی نسبتهای عجیب و غریب به کار رفته در آن چاپ شده است. آیا اصلاً مونالیزا میخندد؟ وقتی به لبخند ژوکوند نگاه میکنیم ممکن است بعد از چند ثانیه این لبخند محو شود. هنگامی که دوباره به خودمان میآییم لبخند را میبینیم و خیالمان راحت میشود. اما چرا این اتفاق میافتد. یک نقاشی چطور میتواند تا این حد مغز ما را به بازی بگیرد؟ این اتفاق درست شبیه زمانی است که به یک مکعب سه بعدی از زوایای مختلف نگاه میکنیم و هر بار آن را به یک شکل خاص میبینیم و در نهایت با خودمان میگوئیم که همهی حالات امکانپذیر هستند. اما آیا در مورد این لبخند هم میتوان این را گفت؟
احتمالاً این چالش عجیب و غریب، تکنیک به کار رفته در این نقاشی باشد.
تکنیکی که لئوناردو داوینچی در این نقاشی بهکار برده است “سفوماتو” نام دارد. در این تکنیک نقاش با اضافه کردن سایهی ظریفی به اطراف دهان هنگام طراحی چهره، اصطلاحاً، به نقاشی شخصیت میدهد. در این تکنیک، ابتدا نقاش یک رنگ سیاه شفاف را به نقاشی اضافه میکند، سپس دوباره با رنگ سفید (و اینبار با کف انگشتان و نه قلمو) قسمت مورد نظر را دوباره رنگ میکند. داوینچی این تکنیک را برای گوشههای لب مونالیزا به کار برده است. اما برای درک این موضوع که چطور تکنیک سفوماتو به این نقاشی شخصیت عجیب و غریبی داده است، باید با ویژگیهای اساسی گیرندههای نوری شبکیهی چشم آشنا باشیم. گیرندههای نوری شبکیهی چشم ما به دو دستهی کلی گیرندههای مخروطی و استوانهای تقسیم میشوند. این سلولها در سراسر شبکیه پراکنده هستند، اما میزان پراکندگی در قسمتهای مختلف کاملاً متفاوت است. در قسمت مرکزی شبکیهی چشم ناحیهای به نام فوهآ (fovea) وجود دارد که بیشترین تراکم سلولهای مخروطی را دارد. این دو گیرندهی نوری ویژگیهای متفاوتی دارند؛ گیرندههای مخروطی به نور شدیدتری برای تحریک شدن احتیاج دارند و وقتی میخواهیم جزئیات ظریف یک صحنهی دیداری را به خوبی پردازش کنیم این سلولها به کمک ما میآیند. مثلا درست زمانی که به چشمان یک نفر که با او صحبت میکنیم، خیره میشویم. اما سلولهای استوانهای جزئیات را در اختیار ما قرار نمیدهند. این سلولها در نور کمتر به کمک ما میآیند و بیشتر درک ویژگیهای کلی(هولیستیک یا گشتالتی) جسم را برایمان به ارمغان میآورند.
یک مثال واضح برای تبیین عملکرد این دو نوع سلول، مشاهدهی ستارگان آسمان است. وقتی که به یک ستاره در آسمان خیره میشویم (سلولهای مخروطی) آن را بسیار کمنور و دور میبینیم، چراکه نور دریافتی برای این سلولها بسیار کم است. اما همینکه نگاهمان را کمی آنطرفتر میبریم، ستاره به حاشیهی میدان دیدمان منتقل میشود و ناگهان بسیار پرنور و بزرگتر(نسبت به چند ثانیه قبل) جلوه میکند (سلولهای استوانهای).
زمانیکه ما به لبخند مونالیزا خیره میشویم، لبخندی را نمیبینیم، چرا که جزئیات را بهخوبی کشف میکنیم و سایههای اطراف لب ما را فریب نمیدهند. درست مانند خیره شدن به یک ستاره در آسمان! اما همینکه به چشمان این پرتره نگاه میکنیم، دوباره خندهی مرموز مونالیزا نمایان میشود!
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 6، تابستان 1397