رویای کودکی
پسر بچهای 10-12 ساله را تصور کنید که از موزهای تحت عنوان موزهی تاریخ طبیعی دیدن میکند. او با دیدن گوریلها عاشقشان میشود و از ته دلش میخواهد که با آنها زندگی کند و بیشتر با ویژگیهایشان آشنا شود. تا اینجا این واقعه بسیار طبیعی مینماید. اما چند درصد رویاهای کودکی مانند فضانورد شدن، جراح شدن و یا زندگی با گوریلها در نهایت به واقعیت تبدیل میشود؟! رویای این پسر بچهی 12 ساله آنقدر تأثیر گذار بود که به واقعیت تبدیل گشت.
زندگی در دنیای وحش و شاید وحشت جایی بود که رابرت ساپولسکی نوجوان از همان ابتدا انتخابش کرد؛ چرا که میخواست خودش این ترس را با پوست و گوشت و استخوانش لمس کند. میتوان برای وحشت و ترس تعابیر مختلفی را بیان کرد. اما در هر صورت واکنشی است که در بدن ما برانگیخته میشود و در طول میلیونها سال، “بقا” را برایمان به ارمغان آورده است. انسانهای اولیه با دیدن سایهای که در تاریکی شب تکان میخورد، به وحشت میافتادند؛ اگرچه این سایه تنها گاهی تک بوتهای بود که به شکل یک موجود خطرناک دیده میشد. اگر این وحشت نبود، شاید همینک دیگر مایی نیز وجود نداشت. گویی این ترس، نوعی تمایل را (آن هم با تمام قوا) به زنده ماندن در موجود زنده به وجود میآورد. عکسالعملی که آن را به عنوان ستیز و گریز میشناسیم. واکنشی که بیش از هر واکنشی در بدن، ارگانهای مختلف را در کنار هم متحد میکند تا بقای موجود زنده حاصل شود؛ خواه ترسیدن و فرار کردن از یک بوته باشد، خواه فرار از یک شیر درنده در وسط جنگل.
ولی همیشه اما و اگرهایی وجود دارند. اگرچه این ترس، که از این به بعد از آن تحت عنوان استرس نام میبریم، نقشی کلیدی در بقای نیاکان ما داشته است، با این حال چندان هم بیضرر نبوده است! در واقع این استرس هنگامیکه به صورت حاد وارد میشود، منجر به بقای ما میشود؛ اما اثرات مزمن آن کشنده است!
ترس برای درک ترسیدن!
رابرت موریس ساپولسکی، دانشمند علوم اعصاب و نورواندوکرینولوژیست 62 سالهی آمریکایی، که اکنون کرسی استادی زیستشناسی رفتاری دانشگاه استفورد را بر عهده دارد، خطر زندگی پر از هیجان را به جان خریده است تا حرفهای تازهای در مورد “بقا” و تکامل رفتارهای ما داشته باشد. او در سن 21 سالگی مدرک لیسانس خود را از دانشگاه هاروارد در رشتهی زیستشناسی تکاملی دریافت کرد. در همان سن به کنیا رفت تا بر روی رفتار اجتماعی بابونها (گونهای از پریماتها که بیشتر در آفریقا یافت میشود) مطالعه کند. او از نزدیک شاهد جنگ اوگاندا-تانزانیا در طی همان سالهای این ماجراجویی خطرناکش (1978-1979) بوده است. حتی خطر کشته شدن در این جنگ نیز ساپولسکی جوان را از انجام آنچه از کودکی آرزویش را داشت، منصرف نکرد. او پس از دو سال مجدداً به آمریکا بازگشت و در رشتهی نورواندوکرینولوژی (رشتهای که به مطالعهی ارتباط میان سیستم عصبی و سیستم غدد درونریز بدن میپردازد) تحصیلاتش را ادامه داد. هستهی اصلی تحقیقات او در آزمایشگاهِ استادش، بروس مک ایون در دانشگاه راکفلر، بر روی استرس و اثرات آن بر روی سیستم بدن در جوندگان بود. دههی 70 تا 90 پرکارترین بخش زندگی رابرت ساپولسکی بود. او هر سال تابستان به مدت چند ماه به آفریقا سفر میکرد و مطالعات خود را در محیط واقعی بر روی بابونها ادامه میداد.
بسی رنج کشید در این سال سی!
ساپولسکی سی سال از عمر خود را صرف مطالعه بر روی بابونها کرد. نکتهی هیجانانگیز و جالب در مورد پژوهشهای ساپولسکی این است که این دانشمند هنوز که هنوز است نمونههای خون جمعآوریشده در طی این سه دهه از بابونها را نگهداری میکند. این نشان میدهد که او تا چه اندازه و با چه وسواس خاصی مطالعات خود را دنبال میکند. خودش در این باره میگوید، شاید در آینده هورمون و یا مولکولی کشف شود که میتوان حضور آن را در نمونههای خون این میمونها بررسی کرد. البته که بیراه هم نمیگوید. مطالعهای که ماه پیش در یکی از ژورنالهای معتبر چاپ شد، نشان داد که در هنگام استرس هورمونی دیگر یعنی استئوکلسین نقشی کلیدی (و شاید اصلی) را ایفا میکند.
در طی این سی سال اتفاقات هیجانانگیز و جالبی برای رابرت و حتی بابونها رخ داد. او میخواست اثرات مزمن استرس را در طی چندین سال بر روی این گونه بررسی کند، اما حادثهای رخ داد. جمعی از بابونهای رده پایین به سراغ غذاهای توریستهای منطقه رفتند و آنهایی که پرخاشگرتر از بقیهی بابونها بودند با خوردن این غذاها که دارای میکروب توبرکلوزیس (عامل سل) بودند، مردند. این واقعه او را به شدت متأثر و ناامید ساخت، چراکه برنامهای طولانیمدت برای مطالعه بر روی این بابونها داشت. اما نگاه تیزبین رابرت متوجهی اتفاق جدیدی شد. پس از آن که پرخاشگرترین بابونها از میان دیگران رفتند، میزان استرس سایر بابونها به میزان قابل ملاحظهای کاهش یافت. درست همانند از بین رفتن یک ژن خطرناک از میان قبیله. اگرچه در دنیای علم لحظات “اورکای” زیادی وجود داشتهاند، اما همواره شانس نیز چاشنی کار شده است. کشف پنیسیلین توسط الکساندر فیلمینگ و یا کشف داروی کلرپرومازین (که به عنوان آنتیهیستامین استفاده میشد) برای درمان اسکیزوفرنیا از نمونههای معروفی هستند که در آنها یک اتفاق مسیر تحقیقاتی بسیاری از دانشمندان را دستخوش تغییر کرده است و پیشرفت آن را دو چندان.
عشق ابدی!
رابرت هنوز زندگی در آفریقا و در میان بابونها را به خانهی شیک و بزرگش در یک خیابان زیبا در شهر نیویورک ترجیح میدهد: ” در آنجا شما در طول شب صداهایی مانند قار و قور کردن شکم خالی یک فیل را میشنوید، صدایی که انگار از اعماق زمین به گوش شما میرسد”.
رابرت ساپولسکی عاشق بابونها بود، چراکه آنها مدل خوبی برای ارزیابی پاسخ مغز و بدن به استرسورهای محیط بودند. در سال ۲۰۰۸ شبکهی نشنال جئوگرافیک همکاری سازندهای با رابرت ساپولسکی برای ساختن مستندی هیجانانگیز در مورد استرس داشت: استرس، پرترهی یک قاتل! اسم این مستند به عاملی اشاره میکند که علاوه بر اثرات حادی که برجای میگذارد (مانند افزایش ضربان قلب و فشار خون و دمای بدن و …) میتواند اثراتی مزمن و به غایت خطرناکتر داشته باشد. استرس مزمن میتواند قسمت مهمی از مغز را که در تشکیل حافظهی ما نقش دارد، دچار تحلیل کند. مرگ سلولهای عصبی در ناحیهی هیپوکمپ، که وظیفهی تبدیل حافظهی کوتاهمدت را به بلندمدت برعهده دارد، منجر به کاهش عملکردهای شناختی میشود. او در این مستند به مقایسه و تفسیر میزان استرس در ردههای مختلف قبیلهی بابونها پرداخته و بیان میکند که هر چه بابون در ردهی پایینتری قرار داشته باشد، میزان استرس او نیز بیشتر خواهد بود و برعکس؛ اما نتایج این تحقیقات در نهایت چه مفهومی را برایمان بیان میکند؟! ساپولسکی این پدیده را به انسانها نسبت میدهد و میگوید که حتی میزان استرس انسان بسته به ردههای شغلی که قرار میگیرند، نیز متفاوت است. استرس موجودات اجتماعیتر را بیشتر از پا در میآورد. واقعیتی که آن را در معروفترین کتابش “چرا گورخرها زخمی نمیشوند؟” تشریح کرده است.
یک دانشمند چند بعدی!
اما اگر به زندگی و کارهای ساپولسکی نگاهی گذرا بیندازیم ،متوجه میشویم که او حیطههای مختلفی از علوم اعصاب را به عنوان علاقهی خود دنبال کرده است. او مقالات متعددی در مورد دفاع از مجرمانی که جنون داشتهاند، نوشته است (و به نوعی قوانین حقوقی کشور آمریکا را به چالش کشیده است). آسیب و یا اختلال عملکرد مغز گاهی منجر به مرتکب شدن رفتارهایی خشونتآمیز و گاهی همراه با تخطی از قوانین در فرد بیمار میشود. دفاع از چنین افرادی و گناهکار فرض کردن یا نکردن آنها همواره چالشی بزرگ در دنیای علوم اعصاب بوده است و شاخهای تحت عنوان عصب-حقوق برای آن تعریف شده است. او همچنین با مجلات علمی معتبر مانند ساینتیفیک امریکن و نیویورک تایمز همکاری دارد و یک ژورنالیست صاحب سبک در علوم اعصاب به شمار میرود. ساپولسکی در طول این سالها جوایز معتبر زیادی را دریافت کرده است که ازجملهی آنها میتوان به جایزهی محقق برتر انجمن جهانی علوم اعصاب و همچنین انجمن جهانی بیولوژی روانپزشکی اشاره کرد. او در سال 2007 جایزهی انجمن توسعهی علمی آمریکا را که وظیفهی پشتیبانی و حمایت از محققان برتر علمی این کشور را بر عهده دارد، دریافت کرد. چنانچه اسم ساپولسکی را با کلید واژهی بیولوژی رفتاری در اینترنت جست و جو کنید، با یکی از بهترین و آموزشیترین دورههای علوم اعصاب رفتاری که از کلاسهای دانشگاه استنفورد گرفته شده است، مواجه خواهید شد. او در این دورهی 25 جلسهای پایههای بیولوژیک رفتاری را در انسان مورد بررسی قرار داده است. ثمرهی سالها تلاش و عشق سیریناپذیر و بدون وقفه درکی از رفتارهای انسانی است که رابرت ساپولسکی آن را به دست آورده است. درنوشتاری دیگر به آخرین کتاب او که به رفتارهای انسانی و سازوکارهای زیربنایی آن اشاره میکند، خواهیم پرداخت.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 10، تابستان 1398