دنیایی را تصور کنید که ازدواج در آن اجباری باشد و اگر ترجیح بدهید مجرد بمانید، سرپیچی بزرگی محسوب میشود که بهای زیادی دارد.
این دنیا در فیلم لابستر به تصویر کشیده شدهاست:
مجردها فقط ۴۵ روز وقت دارند تا فرد مناسبی را برای رابطهی عاشقانه و ازدواج پیدا کنند. اگر آنها تا تاریخ مقرری که برایشان تعیین شده، پارتنر خودشان را پیدا نکنند و مجرد بمانند، به حیوانی که از قبل تعیین کردهاند تبدیل شده و در طبیعت رها میشوند.
در فیلم لابستر، همانطور که از این مقدمه هم پیداست، مجردها ننگ جامعه محسوب میشوند و اینکه همراه خودشان را پیدا نکردهاند، نوعی جرم به حساب میآید. آنها درصورتی که بخواهند در اجتماع تردد کنند لازم است که گواهی ازدواج خود را نشان دهند وگرنه پلیس در مکانهای عمومی از عبور آنها جلوگیری میکند.
در آنسوی دیگر این شهر، جنگلنشینان وجود دارند، آنها برخلاف این گروه، معتقداند که تنهایی برتری انسان است و انسان نیازی به برقراری رابطه ندارد.
حال بیایید این دوگانگی را از منظر علوم اعصاب بررسی کنیم:
آیا ارتباطات، خصوصا ارتباط عاطفی تاثیر ویژهای بر مغز ما دارد؟ تاثیر تنهایی بر مغزمان چیست؟
مغز ما محصول 3ونیم میلیارد سال فشار شدید تکاملی است، که صدهزار سال آن صرف تکامل انسان خردمند شدهاست. DNA انسان و شامپانزه تا 99 درصد شبیه هم هستند و این تفاوت یکدرصدی، عمدتا مربوط به عوامل ژنتیکی مربوط به عملکردهای ارتباطی است. درواقع مطالعات نشان میدهندکه تکامل در دو مرحله انجام شدهاست که مرحلهی دوم مربوط به بقای روابط است.
وقتی نگاهی به سایر گونهها میاندازیم، میبینیم که آنهایی که مغز بزرگتری دارند، جفت خود را انتخاب میکنند و برای بزرگکردن فرزند خود یا سایر کارها با یکدیگر همکاری میکنند. در واقع برای ایجاد روابط پیچیدهتر به مغز بزرگتری نیاز است. برای مثال ماهیها و برخی خزندگان، معمولا انتخاب جفت ویژهای ندارند و فرزندانشان را در محیط رها میکنند و یا آنها را میخورند. همچنین در میان گونههای نخستی، هرچه گروه اجتماعی بزرگتر باشد، مغز بزرگتر است و کلمه کلیدی در اینجا «اجتماعی» است، چراکه اندازه گروه به تنهایی، مغز بزرگ ایجاد نمیکند.
در مجموع، بیشاز یادگیری استفاده از ابزارها، موفقیت در رقابتها و یا حتی سازگاری با محیط جدید، عشقورزیدن و زندگی با یکدیگر بود که باعث تکامل انسان شد.
در واقع تحقیقات نشان میدهند، همانطور که ورزشها، عضلات ما را قوی میکنند و اگر برای مدتی از عضلاتمان استفاده نکنیم آنها دچار دیستروفی میشوند، در داستان مغز هم همین اتفاق میافتد. وقتی به مغز میرسیم با تحریک و به چالشکشیدن آن، به تناسب و فعالیت آن کمک میکنیم. برای همین انفرادی، از شدیدترین مجازاتهاست، زیرا مغز را در محیط بدون ارتباط و بدون تحریک نگهمیدارد و مغز در این شرایط آسیب میبیند. پازلها، مطالعات و بازیها به مغز کمک میکند که فعال بماند، اما از همهی اینها مهمتر تعاملات ما با سایر انسانهاست.
محققان دانشگاه علوم و بهداشت دانشگاه میشیگان، در تحقیقاتشان نشاندادهاند که تعامل و گفتگوی انسانی میتواند کلید حفظ عملکرد مغز با افزایش سن باشد.
وقتی صحبت از زوال عقل و تعامل میشود، مسئلهی مرغ و تخممرغ به وجود میآید. کدام یک تقدم دارد؟
آلزایمر میتواند تواناییهای شناختی مارا تحتتاثیر قرار دهد و در ارتباطات ما اختلال ایجاد کند، با اینحال انزوا نیز ممکن است یکی از دلایل مشکلات شناختی باشد. در پژوهشی به این نکته اشاره شدهاست که حفظ دوستیهای نزدیک، زوال عقل را کاهش میدهد.
مطالعات روانشناسی نشان میدهدکه مکالمه باعث تحریک مغز میشود، اگر چه بهنظر ساده میرسد، اما گفتگو ترکیب پیچیدهای از توجه، حافظه، تفکر، گفتار و آگاهی اجتماعی است.
این تحقیق نشانداده است که گفتگوی چهرهبهچهره، میتواند مهارتهای شناختی را در سالمندان بهبود ببخشد. حتی استفاده از تماسهای تصویری و آنلاین هم کمک کنندهاست.
تعاملات و گفتگو، مغز ما را قوت میبخشد و سالم نگهمیدارد اما با افزایش سن و ورود به سالمندی ارتباطات کاهش مییابد و خطر انزوا افزایش مییابد. یکی از دلایل افزایش افسردگی در ورود به دوران سالمندی همین مسئله است. بیماری جسمانی، غم و تنهایی همه میتوانند باعث افسردگی شوند.
یک شبکه اجتماعی غنی، منابع حمایتی را فراهم میکند، استرس را کاهش میدهد، با افسردگی مبارزه میکند. در نظریهای بیان میکند: محرکها، غذای مغز هستند و اگر به مغز محرکی وارد نشود خود مغز شروع به ساخت محرک میکند که باعث پیدایش توهمها و هذیانها میشود.
در حوزهی یادگیری و حافظه هم همین مسئله مطرح میشود: پرفسور متیو لیبرمن، مغز اجتماعی را بررسی کردهاست و از تاثیرات مثبت تعاملات بر فعالیتهای مغزی میگوید.
به عنوان مثال، او دریافتهاست، ما هنگامی که چیزی را به دیگران میآموزیم، نسبت به زمانی که خودمان در انزوا آنرا میآموزیم، یادگیری ما بهتر میشود.
در مواردی که ذکر شد تاثیرات رابطه به صورت کلی را بر مغز بررسی کردیم، حال بیایید تاثیر روابط عاشقانه را بر مغز بسنجیم:
عقیدهی رایج این است که عشق امری قلبی است، با اینحال عضو اصلی تحت تاثیرعشق، مغز است.
ماهیت عشق به صورت کلی برای بشر درک نشدهاست و تعابیر مختلفی از آن داریم، اما در زمینهی پژوهشهای علوم اعصاب، اطلاعات جالبی را بدست آوردهایم.
پرفسور زکی و بارتلز در در مطالعه خود اسکنهای مغزی از افراد تهیه کردند، آنها از شرکتکنندگان خواستند تا به چهره کسی که عاشقش هستند خیره شوند، اسکنهای مغزی خبر از روشن شدن قشر کمربندی قدامی و بخشهای مخطط پشتی بودند. در ادامه بخشهایی وجود داشتند که غیرفعال میشدند، شامل: قشر پیشپیشانی راست و قشر تمپورال بودهاند.
با ادامه این مطالعات، پرفسور زکی متوجه شد بخشهایی که درگیر شیمی مغز هستند، شامل: قشر مغز، اینسولای داخلی، سینگولیت قدامی و هیپوکامپ هستند. بخشهای زیر قشر، شامل اجسام مخطط و هسته اکومبنس که همراه هم نواحی پاداش مغز را تشکیل میدهند. همانطور که گفتهشد عشق بخشهای زیادی از مغز را درگیر میکند، به همین دلیل ضایعه مغزی از عاشق شدن جلوگیری نمیکند.
برخی فرضیهها وجود دارد که نشان میدهد عشق بر فعال شدن و غیرفعالشدن برخی انتقالدهندههای عصبی موثر است. در تجربه عشق، مغز سرشار از دوپامین میشود و سرتونین کاهش مییابد.
دوپامین زیاد، افراد را در یک خلق بالا نگهمیدارد و سرتونین با خلقو خو و اشتها مرتبط است، از طرفی در افرادی که دچار اختلالات وسواسی جبری میشوند، سرتونین کاهش مییابد.
اکسیتوسین و وازوپرسین دو ماده شیمیایی دیگر است که در عشق غلظتش بالا میرود. هر دو این مواد روابط را تسهیل میکنند و با سیستم پاداش در ارتباط اند.
آمیگدال بخشی از مغز است که به خطر واکنش نشان میدهد و این بخش در تجربه عشق کمفعالیتتر میشود.
در این تجربه قشر پیشپیشانی، کم فعالیتتر میشود برای همین معروف است که عاشقان کور اند و کر.
نکتهی جالب توجه این است که، مکانیسم عشق و میل در مغز متفاوت است، اگرچه هر دو جسم مخطط را فعال میکنند، اما در همین بخشها، نواحی مختلفی را فعال میکنند.
محققان توضیح میدهند که، میل بخشهای مربوط به پاداش خودکار را فعال میکند، درحالی که عشق بخشهای مربوط به پاسخ « یادگرفته شده» را تحت تاثیر قرار میدهد.
هر دوی این بخشها، با اعتیاد مرتبط است به همین دلیل است که عشق به شکل یک اعتیاد در مغز تجربه میشود.
با شروع کرونا، انزوا شدت گرفت و باعث شد تحقیقات در این زمینه افزایش پیدا کند، انزوا، اتصالات مغزی را کاهش میدهد و نوروتروفیکها را که برای ترمیم نورونها و شکلگیری اتصالات ضروریاند را هم کاهش میدهند. افرادی که احساس تنهایی میکنند بیشتر از افرادی که این احساس را ندارند، دچار زوال عقل میشوند و کارکردهای شناختیشان کاهش مییابد. از طرفی مرگ زودهنگام و کاهش خود مراقبتی هم در افراد با احساس تنهایی بیشتر رخ میدهد.
محققان دقیقا نمیدانند که چرا منزوی شدن منجر به زوال شناختی میشود، اما برخی از دستاوردها شامل موارد زیر است:
به نقل از دکتر سالیناس، اگر کاهش تعاملات اجتماعی منجر به تیرگی حافظه و شناخت شود، با افزایش مجدد این تعاملات میتوان تا حد خوبی آن را جبران کرد.
با اینحال انزوا تاثیرات تماما تیرهای هم بر مغز ندارد، در پژوهشهایی که توسط دکتر ناتان اسپرنگ در بخش مغز و اعصاب دانشگاه مکگیل انجام شده است، با بررسی تاثیرات انزوای اجتماعی درک شده و یا تنهایی بر حجم و نحوهی اتصالات مغز، به این نتیجه رسیدهاند که انزوا مغز را به حالت پیشفرضش میبرد و این یعنی اتصالات درون شبکهای مربوط به مناطق درگیر در برنامهریزی آینده، یاداوری خاطرات، تفکر خلاق و خیالپردازیها کشفکردهاند و این یافته حاکی از آن است که احساس تنهایی ممکن است با افزایش احساس خود انعکاسی و ذهنیسازی برای پر کردن این خلا همراه باشد؛ افراد برای پر کردن خلا اجتماعی تمرکز بیشتری در درون خود داشته باشند.
بهطور کلی انسانها در گروههای اجتماعی متولد میشوند و تمام زندگی خود را به عنوان بخشی از اجتماع میگذرانند، بنابراین اجتماعیبودن را نمیتوان از ویژگیهای انسانی حذف کرد. با این حال ارتباطات میتواند یک شمشیر دو لبه باشند، یعنی همانطور که میتواند تمام این مزایا را برای روان و مغز انسان داشته باشد، میتواند در صورت نامناسب بودن، تنشها، اضطرابها و شرایط روانی سختی را برای ما ایجاد کنند و سلامت مغز و روان را تهدید کند. در نتیجه، اگرچه ارتباطات مفید هستند اما در صورت انتخاب نامناسب و نداشتن مهارت های اجتماعی لازم ، ممکن است آسب بیشتری را نسبت به زمان تنهایی متحمل شویم.