دکتر مقصود فراستخواه متولد سال ۱۳۳۵ در تبریز است. او در حال حاضر استاد برنامه ریزی توسعه آموزش عالی است و درس هایی مانند مردم شناسی، جامعه شناسی تغییرات فرهنگی و مطالعات فرهنگی را در دانشگاه های علامه طباطبایی، تهران و شهید بهشتی تدریس می کند. این مصاحبه فرصتی است تا در مصاحبت ایشان با کتاب ذهن و همه چیز آشنا شویم. این کتاب در سال ۱۳۹۶ توسط نشر کرگدن منتشر شد، در طی این چند سال به پنجمین چاپ رسید و باز همچنان خوانده می شود.
کتاب ذهن و همه چیز چه پیامی برای مخاطب به همراه دارد؟
در بین پیمایش های جهانی گالوپ، یکی به بررسی وضعیت عواطف و هیجانات جوامع مختلف در یک بازه ۲۴ ساعته می پردازد. طبق گزارشی که در سال ۲۰۲۲ منتشر شده است، مردم ایران از لحاظ تجربه هیجانات منفی در این پیمایش جز ۱۰ کشور اول هستند. جامعه امروز ایران، دستخوش تغییرات زیاد و تحولات پیچیده است. این تحولات لزوما موفقیت آمیز نیستند. هر روز با منشا اضطراب و نگرانی جدیدی مواجه می شویم. تحقیقات متعدد نشان می دهد سرمایه های اجتماعی ایران مانند همدلی، همبستگی و اعتماد دچار فرسایش است. اعتماد به یکدیگر، به قوانین، سیاست ها، پول ملی، دولت و سایر نهادها. امید به آینده وضع خوبی ندارد. بحران های زیست محیطی مانند کمبود آب، آلودگی هوا، فرونشست خاک و خشکسالی ما را احاطه کرده است. کشور دچار بحران دیپلماسی و ارتباط با دنیا است. آسیب های اجتماعی از جمله فقر و اعتیاد در حال گسترش است. جابه جایی های جمعیتی مدام در کشور رخ می دهد. مردم از نواحی مرکزی کشور به سمت استان های شمالی مهاجرت می کنند. پیچیده شدن ترکیب های جمعیتی مناطق، زمینه ساز آسیب های اجتماعی جدید است. سیستم های اجتماعی موجود خدمات با کیفیتی ارائه نمی دهند و برای رسیدن به رفاه و آرامش آنقدر نمی توانیم متکی به آن ها زندگی کنیم. مثلا در کشورهای اسکاندیناوی یا سایر کشورهای توسعه یافته، سیستم های اجتماعی حمایتگر، خوشبختی، شادمانی و آرامش را در حد معمول و به صورت عمومی فراهم می کند. آمار مهاجرت نیز قابل توجه است. جامعه ای که در آن زندگی می کنیم با تحولات جدید و پساجدید روبرو است. از بعضی جنبه های سنت گسسته اما هنوز با کثرت اندیشه و تفکرهای مختلف خو نگرفته است. تمام این مسائل وضعیتی به وجود آورده است تا کشور کهنسالی مانند ایران با این حافظه تمدنی و فرهنگی در پیمایشی که به عنوان مثال مطرح شد، در چنین جایگاهی قرار گیرد. در چنین شرایطی محیط بیرونی، محیط مطلوبی نیست و برای پرورش، خدمت رسانی و حمایت از ما آغوش باز نکرده است. خیلی نمی توانیم به حمایت محیط دلگرم باشیم.
در چنین جامعه ای انسانِ اکنون ایرانی راهی ندارد جز اینکه به قابلیت های درونی خودش متکی باشد. باید به درون خودش پناه ببرد. نه به معنای درونگرایی منفی و تخدیری و برای تسکین خود، بلکه به معنای تکیه به قابلیت های عالی و معنابخش ذهن. این قابلیت ها از من، انسان شکیبا و تاب آوری می سازد. به کمک آن ها می توانم احساسات و هیجاناتم را مدیریت کنم، استدلال های نیرومندی برای زندگی ارائه کنم، برای سعادتمندی ام تلاش کنم، مسائل زندگی را با اتکای به نفس و عزت نفس پیش ببرم. از نگاه من، آینده نگری و تلاش در جامعه امروز ایران از این مسیر می گذرد. در این دنیای طوفانی، بادبان من، ذهن من است؛ این بدان معناست که ما هیچ ما نگاه! نگاهم اگر درست باشد، قابلیت های پنهان خودم را کشف می کنم. کاشف اقلیم وجود خودم خواهم بود و آن وقت، می توانم در سخت ترین شرایط از استعدادهای نهفته خودم استفاده کنم. می توانم برای زندگی ام معنا ایجاد کنم و برای مواجه شدن با مشکلات نیروهایی نهفته در خود کشف بکنم و در خودم پرورش بدهم. ذهن مهم است! آنقدر مهم که این کتاب را با کمی اغراق، ذهن و همه چیز نام گذاری کردم. گاهی لازم است برای تأکید بر سویه هایی از امر مهم ، قدری اغراق بکنیم. سیستم اگر ناکارآمد است این پایان ما نیست. مدرسه یا دانشگاهی که بستر پرورش من را فراهم نمی کند، سیستم های سیاست گذاری که حمایت کافی ندارد، خانواده ای که به دلیل گرفتاری های مختلف از من غافل می شود و … هیچکدام پایان ما نیست. انسان همیشه می تواند آغاز داشته باشد.
بارها به جوانان تاکید کرده ام، همواره به فکر گریز نباشید. اگر عرصه هایی در دنیا فرصتهایی برای رشد شماست، سفر کنید. درس بخوانید. خود را پیشرفت دهید. اما تلاش کنید ضمن گردش در دنیا با این سرزمین هم ارتباط و برای آن خدمت داشته باشید و در ایران هم اقامت فعال داشته باشید. اقامت فعال نیازمند ذهن نیرومند است. ذهنی که تحلیل می کند، به زندگی اش معنا می بخشد، در سختی ها غوطه ور می شود، به کران سیستم های بیرونی می رسد و آنجا تازه آغاز می شود. آغازی از درون. ما همیشه ظرفیت آغاز داریم و می توانیم دوباره از نو شروع کنیم. آغاز دوباره با امید و آینده اندیشی و تدبیر همراه است. نه توهم و تصوراتی به دور از واقعیت.
می توانم از جهان بینی نسل جوان امروز بپذیرم که آغاز درونی بدون تسهیل گری بیرونی بی فایده است. اما اگر بخواهیم شرایط بیرونی اصلاح شود نیز نیازمند نیروی درونی هستیم. برای اصلاح ساختارها و توسعه پایدار کشور عوامل ماورایی دست به کار نخواهد شد. همانطور که جوامع دیگر نیز مگر با نیروی درونی خود پیشرفت نکرده اند. توسعه همواره محصول تلاش کنشگران انسانی، اندیشمندان، دانشمندان، منتقدین، فعالان مدنی و سمنی، روزنامه نگاران و مصلحان جامعه است. باید مقاومت کنیم، نقد کنیم و راه نشان دهیم. برای رشد جامعه نیز باید به خودمان برگردیم. من اگر قوی نباشم، جای پای محکمی نداشته باشم، عزت نفس لازم، معنابخشی و قدرت کافی نداشته باشم، برای جامعه نیز موثر نخواهم بود.
در کتاب شرح داده ام به تفصیل که انسان از یک منظر یک سیستم دو وجهی ذهن و بدن است. به کمک همین سیستم دنیا را درک می کنیم. رشد کودک، محصول رشد این دو جنبه وجودی انسان است. کودک با ذهنش پیش می رود. آرام آرام به کمک همین ذهن صداهایی را می شنود، محبت مادر را لمس می کند و عواطف مختلف را تجربه می کند. با همین ذهن دنیا را کشف خواهد کرد. پیاژه و همکارانش نشان داده اندکه رشد کودک محصول فعالیت ذهن اوست. در طول سال های بعدی، همین بادبان ذهن می تواند طوفان های زندگی را مدیریت کند. با مدیریت ذهن است که می توانیم به شادی پایدار و مسرت ماندگار برسیم. منشا شادی و سرزندگی، ایمان، اخلاق، معنویت، شجاعت و همه فضیلت ها ذهن است. پرورش ذهن است که ما را به موجودی برازنده تبدیل می کند تا در محیط پیرامونمان اثرگذار باشیم.
یک ویژگی منحصر به فرد کتاب ذهن و همه چیز این بود که از پنجره علوم مختلف به ذهن نگاه کرده اید. با وجود نگاه چندرشته ای، متن کتاب یک دستی عجیبی دارد. همزمان دل انگیزی ادبیات و فلسفه و عمق علم به نمایش گذاشته شده است. چرا از منظر علوم مختلف ذهن را روایت کرده اید؟ مطالعه بین رشته ای ذهن چه ضرورتی دارد؟
می گویند مولف ها به پایان می رسند اما خواننده ها آغاز می شوند. معنا در غیاب متن است، مؤلف می نویسد و تمام می شود. آنچه شروع می شود عمل خواندن است. عمل خواندن نسل جدید که به کتاب ها معنا می دهد. معنایی حتی در غیاب مولف.
سبک کار من در طول دوره تحصیل و کار علمی در این چند دهه دانش اندوزی و علم ورزی، رویکرد بین رشته ای، میان رشته ای و ترارشته ای بوده است. من همواره درگیر مطالعات علم، مطالعات اجتماعی، مطالعات دین، مطالعات فلسفه و علوم دیگر بوده ام. نه اینکه از هر چمنی ، گلی! بلکه رنج برده ام و کار کرده ام در حد بضاعت دانش آموزی ام طی چند دهه. بخشی متاثر از محیطی که در آن بزرگ شده ام، خانواده، مدرسه، دانشگاه و دیگر محیط های اجتماعی، بخشی متاثر از تفاوت های فردی و ذوق شخصی. تلاش کرده ام این روحیه را در کلاس هایم هم پیاده کنم. به سراغ یک مسئله که می روم، بافت مسئله، زمینه ای می شود تا شاخه های مختلف را به سراغ موضوع بیاورم. اصولا سبک جدید علم ورزی در دنیا به سمت میان رشته ای و بین رشته ای حرکت می کند. کتاب «علم کوچک و علم بزرگ» نوشته سولادا پرایز[۱] به همین موضوع پرداخته است. امروزه شبکه های دانشمندان با هم کار می کنند. رشد علم در دوره های اخیر رشدی توان دار و نمایی شده است. پرایز حاصل تحقیقات علم سنجی دقیق خود را به زبان استعاری می گوید از کل دانشمندان جهان، ۷ نفر زنده هستند. تعداد دانشمندان فعلی خیلی بیشتر از کل تاریخ است. پیچیدگی علم و بروز مسائل انسانی جدید در جامعه امروزی مسیر علم را به سمت مطالعات میان رشته ای و چند رشته ای چرخانده است. دیگر یک رشته از عهده توضیح چندجانبه هیچ امری برنمی آید.
من نیز در حد توانم تلاش کرده ام، ذهن را با همین رویکرد معرفی کنم. علوم شناختی خودش مثال برجسته ای از مشارکت علوم مختلف است و خصیصه ی میان رشته ای دارد. ذهن وسیع است. فلسفه می تواند یک پنجره برای مطالعه عمیق آن باشد. سرشار از کاوش های تازه و اندیشه های بکر. در طرف دیگر با منابع فیزیولوژی و تنکارشناسی مواجه می شوی. مطالعات مغز نیز در جهان به عنوان علم سرحدی و پیشرو شناخته می شود. بیشترین بودجه ها در این زمینه صرف می شوند. چرا؟ زیرا امید داریم شناخت مغز با امکان تربیت بهتر نسل جدید، طراحی اوقات فراغت موثرتر، تربیت مدیران کارآمد، رفع آسیب های اجتماعی، بهبود کیفیت زندگی و… برابری کند.
امروز با موضوع خوشبختی فاعلی یا بهزیستی ذهنی[۲] مواجهیم. نیک زیستی ما وابسته به سیستم های اقتصادی، مدیریتی و محیط زیستی خوب نیست. گرچه از آنها تاثیر می پذیرد. این مسائل مهم اند اما مهم تر از همه فاعل بودن من اهمیت دارد. یک فاعل شناسا که عمل استدلالی، معنابخشی و مدیریتی داشته باشد می تواند خوشبختی بیافریند. خوشبختی همیشه از بیرون نیست. عوامل بیرونی لازم اند اما نمی توانند کیفیت زندگی را آنطور که باید تامین کنند. حتی جنبه های محیطی مثل رفاه، پول و … حاصل ذهن است. حاصل تلاش و دیدگاه های اندیشمندان جامعه. نظریه های علمی برای حل بحران های جامعه به کمک ما می آیند. چرا ایران امروز لطمه خورده است؟ ما از علم و عقلانیت به حدی که باید استفاده نکردیم. از علم گریختیم. از علم، اخلاق، عقلانیت، خردورزی و تخصص. کشوری که در خور عزت و توجه بیشتر است امروز بسیار نحیف شده. درگیر شدن ذهن با ایدئولوژی ها و قالب هایی که با عقلانیت فاصله دارد ما را تا این نقطه رسانده است. رویکرد بین رشته ای کمک می کند تا از مدخل های مختلف به مسئله نگاه کنیم و بتوانیم تعریف دقیق تری از آن ارائه دهیم.
چه راهکار عملیاتی برای مطالعات بین رشته ای پیشنهاد می کنید؟ چگونه بین عمق مطالعه و وسعت آن تناسب ایجاد کنیم؟
رویکرد میان رشته ای، یک نوع سبک کار علمی است. وقتی میان رشته ای کار می کنیم، در یک دالان باقی نمی مانیم، بلکه مانند کوهنوردی از قله ای به قله ی بعدی صعود می کنیم. نقطه شروع اصلی کودکستان ها و آموزش و پرورش است.
باید کودکانمان را با این مدل تفکر تربیت کنیم. امروز در فضای تعلیم و تربیت تئوری آموزش صد زبان مطرح است. نه به این معنی که بخواهیم زبان های مختلف گفتاری را به کودک آموزش دهیم؛ بلکه از این جهت که آن ها را با فرهنگ های مختلف و زبان های مختلف زندگی آشنا کنیم. در واقع سرمایه فرهنگی قوی در دسترس او قرار دهیم. کودک باید بتواند از دستور زبان های مختلف زندگی استفاده کند. آموزش و پرورش و رسانه ها این مسئولیت را برعهده دارند. ذهن کودک با نگاه چندبعدی ورزش داده می شود و این بخشی از سبک تفکر او خواهد شد. در دانشگاه نیز باید این ساختار پیاده شود. میان دپارتمان ها باید همکاری وجود داشته باشد. اینکه دانشجویان هر رشته تاریخ آن را مطالعه کنند بسیار ارزشمند و راهگشا است. زمانی که تاریخ نظریه های یک حوزه را می خوانیم، متوجه می شویم چطور دانشمندان رشته های مختلف در شکل گیری یک شاخه علمی نقش داشته اند. پس بخشی از این مسئله تربیتی است.
کثرت مطالعه هم موثر است. وقتی گسترده مطالعه می کنیم درمی یابیم چطور هر مقاله از یک منظری به موضوع نگاه کرده است.
بخشی از آن هم ذوقی است. در علم یک زیباشناسی وجود دارد. در علم، به طور مطلق، منطق در میان نیست. ذوق فهمیدن و نیاز به دانستن ما را به سمت این رویکرد می برد. شوق علم آموزی، کنجکاوی، جستجوی حقیقت و شناخت جهان باید از بچگی در ما ایجاد شود. کوله بارهای سنگین مدارس بدون شوق یادگیری بی معنا خواهد شد.
مسئله بعدی موضوع است. گاهی موضوع چنان وسیع است که ناگزیریم علوم مختلف را در فهم آن درگیر کنیم.
کسانی هستند که فقط در خلا مطالعه می کنند. علم برای علم. تلاش این افراد به دفتر کار یا آزمایشگاهشان محدود است. افراد دیگر در کنار کار علمی به دنبال دلالت های علم برای زندگی هستند. من تلاش کردم در دسته دوم باشم. زمانم را بین کتابخانه، دانشگاه و کلاس درس، لپ تاپ و حوزه های عمومی در شهرهای کشورم و در نهادهای مدنی وان جی اویی تقسیم می کنم. اهالی فکر و قلم نباید به دور از جامعه در این بحر غرق شوند. مثلا می توان با سمن ها یا نهادهای مدنی همکاری کرد. آنچه مطالعه می کنیم باید به رشد جامعه کمک کند. علم در کنار عمل. این تجربه نیز نگاه ما را وسیع تر خواهد کرد و دیگر یک ساحتی به دنیا نگاه نمی کنیم.
می شود در کنجی نشست و فقط نوشت. اما گفتگو به موضوع وسعت و عمق می دهد. کمک می کند تا از ابعاد مختلف به موضوع نگاه کنیم. دلالت های مختلفی را بررسی کنیم. همین کتاب نیز محصول گفتگوهای سه شنبه ها و پنج شنبه های چندین سال است. تفکر خصیصه گفتگویی دارد. ما بدون گفتگو نمی اندیشیم. وقتی می گوییم من می اندیشم یعنی من گفتگو می کنم و از طریق گفتگو با خود به نتیجه می رسم. گفتگو با دیگران اندیشه را خلاق تر و بارورتر می کند. همین گفتگوها علم و جامعه را با هم پیوند می دهد.
بازخورد مخاطبان را چگونه ارزیابی می کنید؟
جلسات متعددی در دانشگاه های مختلف برگزار شد. اولین بار در یزد، بعد تهران، مشهد، تبریز و دیگر شهرها. از بعضی بخش های کتاب مانند تاریخ ذهن و نظریه دوجایگاهی استقبال ویژه شد. سندروم قفسه یک بیماری در جامعه ما است. کتاب ها در قفسه ها و طرح های پژوهشی در دانشگاه ها باقی می مانند. به نظر می رسد کتاب ذهن و همه چیز سروقت بخشی از نیازهای فکری و زندگی افراد آمد. در این کتاب طرح واره های مختلفی برای زیستن مؤثر و رضایتبخش به دست داده ام و فصل مستقلی را نیز به معنویت اختصاص داده ام و به تفصیل دربارۀ اقسام معنویت ها بحث کرده ام . از منظرهای مختلف کتاب بهانه ای برای گفتگو شد و این اتفاق مثبتی است. ذهن و همه چیز در فردیت و جمعیت خوانده شد و در محیط آکادمیک و جامعه مورد توجه هم محققان ونخبگان و هم خیلی از طیف های شهروندان سرزمین قرار گرفت. خیلی از محققان دربارۀ ان کتاب در مجلات معرفی و مرورهای باارزشی نوشته اند. شاید خوانندگانش احساس می کردند که کتاب به درد مشترکی می پرداخت: تکیه درونی در شرایطی که محیط بیرونی پتانسیل های زیادی ندارد.