یکی از اتفاقات غیرقابل انکار در پیشرفت انسانها و جامعه بشری، تغییر در ابزارها و روشهای انجام کار است. روزگاری برای پیدا کردن محل مورد نظر، مجبور بودیم نقشههای کاغذی بزرگی را حمل کنیم، یا برای گرفتن عکس دوربینهای چند کیلوگرمی را با خود میبردیم. صرف نظر از دیدگاههای موافق و مخالف مختلف در این باره، به نظر میرسد که امروزه زندگی به روش سنتی و بدون استفاده از وسایل امروزی، دیگر جوابگو نیست و باید همراه با پیشرفت جامعه و گذر زمان، ابزارهای خودمان را به روز کنیم.
این تغییر و پیشرفت در حوزه علوم انسانی هم دیده میشود. آنها هم به اقتضای زمان و سبک زندگی انسان، تغییر میکنند. استفاده از روشهای سنتی و قدیمی برای یک روانشناس، جامعهشناس یا یک مدیر خیلی کارآمد نیست و باعث اتلاف زمان و نتیجهای نامناسب خواهد شد. یکی از مسائلی که در سالهای اخیر به آن توجه ویژهای شده است و چهرهای جدید به خود گرفته است، بحث مدیریت و رهبری است. امروزه با پیشرفتهای جدید تکنولوژی، رشد رسانهها و ارائه مدلهای جدید و پیشرفته، استفاده از روشهای مدیریت قدیمی و سنتی برای انسان امروزی و جوامع جدید، شاید خیلی کارآمد نباشد و پیامدی جز هدر دادن منابع، وقت و انرژی نخواهد داشت.
با شروع قرن بیستویکم، رشد ناگهانی دانش بشر در عرصههای شناخت مغز و پیشرفتهای فوقالعاده در حیطه علوم اعصاب، چهره بسیاری از کارها را عوض کرد. با شناخت مولکولی و بیولوژیکی از اختلالات، درمان بسیاری از بیماریهای عصبی و روانی آسانتر شد. روانشناسان از سیگنالهای مغزی برای مطالعات روانشناختی استفاده کردند و حتی با القای تغییراتی در مغز، روحیات و احساسات فرد را تحت تأثیر قرار دادند. البته این تغییرات خیلی دور از انتظار هم نبود، چون فعالیتهای انسان چیزی جدا از مغز و مکانیسمهای شناختی و عصبی او نیست.
در این زمان بود که گروهی از صاحبنظران جوان، از این فرصت استفاده کردند و این دانشها را به عرصه فعالیت خود یعنی مدیریت و کسب و کار اضافه کردند و انقلابی در روش و متد مدیریت و هدایت مجموعهها و سازمانها پدید آوردند. افرادی چون پاول گلیمچر، دیوید راک، کولین کمرر و جفری شوارتز از نخستین افرادی بودند که برای اولین بار در عرصه کسب و کار، از اصطلاحات و مفاهیمی کاملاً علمی و شناختی استفاده کردند. کاری که تا آن روز انجام نشده بود. آنها برای اولین بار واژههایی چون نورواکونومیک، نورومارکتینگ، نوروبیزینس و نورولیدرشیپ را به کار بردند؛ کلماتی که کسی تا آن موقع به کار نبرده بود.
اضافه کردن بُعد علمی و تجربی به مدیریت، کاری بود که آنها انجام دادند. میدانی جدید و مفید که کار را برای مدیران و زیردستان راحت میکند و مدیران سعی میکنند که با استفاده از شناختی که از روحیات، خصلتهای رفتاری و انگیزههای کارمندان دارند، از منابع در دسترس، حداکثر استفاده را ببرند، در حالیکه که به کارمندان و کارگران فشار زیادی وارد نشود، کمتر خسته شوند و به طور کلی فعالیت بهینهتری داشته باشند. سیاستگذاری، ساختارهای سازمانی، رفتار سازمانی، تفکر استراتژیک و همه عناصر کسب و کار، سازمان و کارکنان میتوانستند تحت تأثیر قرار گیرند. دانستن این علم و آشنایی با مهارتهای آن، برای هر فردی که به نوعی با مدیریت گروهی از افراد سر وکار دارد، میتواند مفید باشد و به او و کارمندانش کمک میکند که بهتر کار کنند. بعد از مدتی مشاهده شد شرکتهایی که این تکنیکهای نورولیدرشیپ را به کار بردند، رشد قابل توجهی در ارزش سهامشان و خلاقیت و انگیزه کارمندانشان به وجود آمد و موفقیت چند برابری در مقابل رقبای خود کسب کردند. اگرچه از زمانی که دکتر دیوید راک برای اولین بار از واژه نورولیدرشیپ استفاده کرد، کمتر از 20 سال میگذرد، اما در همین مدت کم کتابها و مطالب زیادی نگارش شده است که برای آشنایی علاقهمندان و مدیران با این رشته قابل استفاده است.
کتاب نورولیدرشیپ؛ سهم مغز در رهبری کسب و کار نوشته دکتر ارژنگ قدیری، پروفسور تئو پیترز و گروهی از همکاران یکی از بهترین مجموعه دانشنامهها در این عرصه است که اطلاعات جامع و دانش نسبتاً کاملی درباره این رشته و موضوع در اختیار خوانندگان و علاقهمندان قرار میدهد. ارژنگ قدیری یکی از نخستین دانشآموختگان رشته تازه تأسیس مدیریت تجارت در دانشگاه سنت آگوستین آلمان بود که به گفته خودش، در ابتدا مشتاق بود تا به عنوان مشاور مدیریتی به کشورهای مختلف سفر کند و با مؤسسهها و شرکتهای بزرگ همکاری کند. اما از همان سال اول تحصیل، با مشاهده تغییرات ویژهای که در رشتههای جدید مدیریتی، به اقتضای ورود مفاهیم عصبی به آنها، به وجود آمد، تحت تأثیر این دانش قرار گرفت و ترجیح داد به جای اینکه تنها در حوزه کسب و کار فعالیت کند، در محیط آکادمیک نیز باقی بماند و به پژوهش در این رشته بپردازد.
او که هم اکنون با همکاری پروفسور تئو پیترز در دپارتمان اقتصاد دانشگاه سنت آگوستین فعالیت پژوهشی میکند، دورههای آموزشی زیادی برای دانشجویان این رشته و مدیران شرکتهای کارآمد برگزار میکند و همچنین کتابهایی از جمله نورولیدرشیپ؛ سهم مغز در رهبری کسب و کار را در این عرصه نوشته است.
به گفته خود کتاب، تفاوت اصلی آن با آثار مشابه دیگر در این حیطه زبان ساده و جامعیت آن است، به گونهای که کتاب با شرح مقدمهای از تاریخ شکلگیری این علم، افراد صاحبنظر آن و تئوریهای مطرح شده قدیمی و جدید آن آغاز میشود. یکی دیگر از ویژگیهای مهم آن، ارائه دانش زمینهای از علوم اعصاب و اطلاعات مورد نیاز آن است، به طوریکه حتی اگر خواننده هیچ دانش قبلی از علوم اعصاب نداشته باشد، احساس نمیکند با یک کتاب سنگین و خشک علمی مواجه شده است.
این کتاب در شش فصل نگاشته شده است که تقریباً تمام مطالب را برای مدیری که میخواهد نورولیدر شود، توضیح میدهد. همانطور که کتاب مطرح میکند، مسائل مدیریتی مطالبی سخت و ریاضیوار نیستند که بتوان در قالب فرمولها و قالببندیهای سخت ترسیم کرد، بلکه آنها مفاهیمی انعطافپذیر، پویا و وابسته به زمان، جامعه و حتی فرد هستند. در این رشته واژههایی وجود دارد که برای آنها تعاریف مختلفی ارائه شده است. در فصل اول آن، اصطلاحات و مفاهیمی را که به تازگی به این رشته وارد شده است، تعریف میکند. مفاهیمی چون نورواکونومیک، نوروبیزینس، نورومارکتینگ و دیگر اصطلاحاتی که در طول کتاب در مورد آنها صحبت خواهد شد. در آخر فصل هم طبیعت تاریخی ذهن انسان را ترسیم میکند که برای مدیرانی که شاید تاکنون رویکرد علمی به علوم اعصاب و ذهن انسان نداشتهاند، سرفصل مهمی است.
عنوان فصل دوم کتاب نوروساینس بیزینس است، اما به طور کلی به آموزش علوم اعصاب پرداخته میشود و دیدگاههای کارآمدی را که به کار یک مدیر میآید، انتقال میدهد. مثلاً در نورولیدرشیپ، به بررسی تأثیر تشویق مدیر در افزایش فعالیت دوپامینرژیک کارمند میپردازد که شاید یک مدیر موفق از آن اطلاعی نداشته باشد. این بخش به زبانی ساده و کاملاً علمی از ابتدا اطلاعات و مطالبی که برای یک نورولیدر لازم است را توضیح میدهد و سعی میکند چیزی را از قلم نیندازد، ولی خیلی هم اضافهگویی نمیکند.
در فصل سوم کتاب با عنوان علوم اعصاب در تجارت، قهرمانان اصلی رشته در کتاب آمدهاند. در این فصل به صاحبنظران در تاریخچه علوم اعصاب و تاریخچه نظریات آنها پرداخته میشود. از نظرات و صحبتهای هرمن در مورد نظریه مغز-محوری گرفته تا رهبری حمایتی هانتر، مدل SCARF از دیوید راک و سایر نظریهپردازان گفته میشود. این فصل تاریخچه خوبی درباره شکلگیری نورولیدرشیپ است.
تا اینجای کتاب، مقدمات و اطلاعات پایهای برای آموزش مبانی نورولیدرشیپ شرح داده شد. در فصل چهارم کتاب، بحث اصلی کتاب شروع میشود. این فصل به ابعاد منطقی و مباحث روان-عصبشناختی نورولیدرشیپ میپردازد. آگاهی به چهار نیاز پایهای انسان در قلب علوم اعصاب برای یک نورولیدر موفق شرح داده میشود: اتصال به دیگری، آگاهی و کنترل، عزت نفس، لذت و دوری از درد. همچنین چگونگی ایجاد احساس نیاز برای آنها و ایجاد محرک برای تمایل یا عدم تمایل و دوری از چیزی را بررسی میکند. مطالعه این بخش ما را با منطق و لزوم استفاده از نورولیدرشیپ در سازمانها آشنا میکند.
در فصل پنجم، بررسی نظریههای رهبری و سازماندهی از دیدگاه علوماعصاب و چهار نیاز پایهای که قبلاً به آنها اشاره شد، صورت گرفته است تا این نظریهها و رویکردها با نگاه علمی علوم اعصاب بررسی شوند و اثرات آنها بر کارکنان از دیدگاه شناخت مغز و چهار نیاز پایهای بیشتر مشخص شود. همچنین در این فصل پایه عصبی نیازهای چهارگانه و تأثیر سازماندهی بر آنها بررسی میشود.
در فصل آخر، کتاب با اتکا به مفاهیمی که در فصلهای گذشته به اشتراک گذاشته شد، و در پایان سفری که در شناخت مغز آغاز کرده بود به ارائه روشهای کاربردی برای استفاده از این دانش در ساختاری مشخص و از پیش تعیینشده میپردازد و مدلی را بر اساس چهار نیاز پایهای ارائه میدهد که مدل ACTIVE نام دارد. این مدل ابزاریست برای رهبری که با بررسیهای آماری حول چهار نیاز پایهای میتواند توانایی اداره کارکنان را در مدیر، بهبود بخشد.
این کتاب توسط دکتر حسین وظیفه دوست، به فارسی ترجمه شده است و توسط نشر بازاریابی به چاپ رسیده است.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 17، بهار 1400