«انسان ذاتاً حیوانی اجتماعی است؛… جامعه چیزی است که بر فرد مقدم است. کسی که نمیتواند زندگی مشترکی را پیش ببرد و یا به حدی مستقل است که نیازی به آن نمیبیند، بنابراین هیچ ویژگی مرتبطی با جامعه را ندارد، یا حیوان است و یا خدا» ( ارسطو)
این اظهارنظر از ارسطو نشان میدهد که ما از حدود 2500 سال پیش متوجهی ماهیت اجتماعی انسان شده بودیم و میدانستیم انسان یگ گونهی اجتماعی است؛ گونهای که در قالب ساختارهای اجتماعی از زوج و خانواده گرفته تا جوامع و فرهنگها زندگی میکند. اما چیزی که تا همین اواخر متوجهی آن نشده بودیم، این بود که این ساختارهای اجتماعی به وسیلهی مکانیسمهای عصبی، هورمونی، سلولی و ژنتیکیی حمایت میشوند که همگام با این ساختارها تکامل پیدا کردهاند.تا چند دههی پیش، دانشمندان گمان میکردند که فاکتورهای اجتماعی بر ساختار و عملکرد مغز و پایههای بیولوژیک موجودات تأثیر زیادی ندارد؛ به این خاطر که ظهور این فاکتورها، در جریان تکامل حیات پدیدهای نسبتاً جدید بوده و فرصت کافی برای این تأثیر نداشته است. اما فرضیهی مغز اجتماعی (The Social Brain Hypothesis) به طور واضحی این تلقی را زیر سوال برد؛ فرضیهای که بر پایهی تحقیقات جدید دانشمندان شکل گرفته بود و بیان میداشت که افزایش سریع نسبت اندازهی نئوکورتکس مغز و هوش در نخستیها، بیشتر به خاطر فائق آمدن بر پیچیدگیها و مشکلات اجتماعی بوده تا مشکلات اکولوژیک و نیازهای تغذیهای که با آن رو به رو بودهاند. افزایش شواهدی که موید ارتباط بین پدیدههای اجتماعی و رویدادهای بیولوژیک بود، دانشمندان حوزههای مختلف، از قبیل زیستشناسی، علوم شناختی و علوم اجتماعی را بر آن داشت تا همکاریهای عمیق تری را شکل بدهند؛ با عنایت به این نکته که دانش ما از روان و رفتار میتواند با استفاده از تحلیلهایی که در سطوح عصبی، سلولی و ژنتیکی انجام میگیرد، افزایش یابد. متوسط تعداد مقالاتی که در آنها واژگان کلیدی از قبیل «social» و «biology» یا «biological» در Medline و PsycINFO در دورههای زمانی 1900 تا 1950، 1951 تا 2000 یافت میشود و نیز پیشبینی سالهای 2001 تا 2050 در شکل زیر مشخص شده است.
بدین ترتیب با شکل گیری همکاریهای عمیق بین دانشمندان رشتههای مختلف، تدریجاً مقدمات پدید آمدن حوزهای بینرشتهای به وجود آمد. اولین بار در سال 1992 یعنی در اوایل دههی مغز بود که علوم اعصاب اجتماعی به عنوان یک واژه و یک رشته در مقالهای از Cacippio و Berntson معرفی شد. در مقالهی آنها آمده است که نوروساینس اجتماعی یک رویکرد بینرشتهای است که میتواند برای مطالعهی ساختارها، فرآیندها و رفتارهای پیچیدهی اجتماعی به کار گرفته شود. در واقع، این رشته درصدد است تا شبکههای اجتماعی و افرادی که این شبکهها را شکل میدهند و نیز مکانسیمهای عصبی، هورمونی و ژنتیکیی که اجازهی وجود این شبکهها را میدهند، مورد مطالعه قرار دهد.
علوم اعصاب اجتماعی هم اکنون که حدود 25 سال از ظهور آن می گذرد، به یک حوزهی تحقیقاتی فعال در جهان تبدیل شده است و دانشمندان حوزههای مختلف، از پزشکان و روانشناسان و عصبشناسان گرفته تا فیلسوفان و اپیدمیولوژیستها و انسانشناسان، گرد هم آمدهاند تا به وسیلهی ابزارهای مختلف و با استفاده از مدلهای حیوانی و مطالعات انسانی مختلف، همانطور که Frith وWolpert گفتهاند، به بررسی یکی از اصلیترین مسائل علوم اعصاب در قرن 21، یعنی پایههای زیستی ارتباطات اجتماعی، بپردازند. موید این سخن تشکیل انجمنها و انتشار مجلات معتبر در زمینهی علوم اعصاب اجتماعی در سراسر دنیا در سالهای اخیر است. با ظهور علوم اعصاب اجتماعی مرزهای جغرافیایی و محدودیتهای رشتهای کنار رفته است تا دانشمندان بتوانند با قدرت بیشتری درصدد پاسخگویی به سؤالات بنیادینی از قبیل تأثیرات فاکتورهای اجتماعی بر مغز و پدیدههای زیستی، ساختار مغز اجتماعی، مدارهای مفروض اختصاص یافته برای رفتار اجتماعی، برهمکنش ژنتیک و محیط اجتماعی و نیز پایههای زیستی شناخت اجتماعی و احساسات برآیند.
در سال های اخیر عصبشناسان اجتماعی توانستهاند برخی از فواید ارتباطات اجتماعی بر روی مغز را آشکار کنند. برای مثال آنها دریافتهاند که انزوای اجتماعی میتواند میزان بیماری و مرگ و میر را در افراد افزایش دهد. توضیح اولیه برای این یافته آن بود که وجود خانواده و دوستان رفتارهای بهداشتی مثبت را در فرد افزایش میدهد و افراد منزوی معمولاً در سطح بهداشتی پایینتری به سر میبرند که در نهایت باعث شیوع بیشتر بیماری در آنها میشود. نکتهای که بعداً توسط مطالعات حیوانی نیز مورد تأیید قرار گرفت. در واقع نیاز فزاینده به ادغام علوم اجتماعی و زیستشناسی زمانی بیشتر مورد توجه قرار گرفت که یک سری تحقیقات رابطه محیط اجتماعی فرد را با وضعیت سلامت و بیماری وی نشان دادند. تحقیقات نشان میدهد علاوه بر انزوای اجتماعی، وضعیت فرد از نظر اقتصادی، رسانههای اجتماعی، میزان احساس امنیت فرد در جامعه و مواردی از این قبیل تأثیرات قابل توجهای بر میزان بیماری و مرگ و میر افراد دارند.
قواعد حاکم بر علوم اعصاب اجتماعی
قاعدهی اول بیان میدارد، رفتار اجتماعی در یک سطح بررسی (به عنوان مثال، وابستگی بین یک زوج را در نظر بگیرید) میتواند پیشزمینههایی را در سطوح دیگر بررسی (در مورد مثال قبلی، تأثیرات هورمونهای مختلف بر وابستگی) داشته باشد (Multiple Determinism).
برای روشن شدن موضوع به این مثال توجه کنید. در سطح زیستی، دانشمندان متوجهی ارتباط متفاوت میزان گیرندهی اپیوئیدی در بدن افراد با میزان استعداد آنها به اعتیاد به مواد مخدر شدهاند. همچنین در سطح اجتماعی، محققان دریافتهاند که بافت اجتماعی که فرد در آن زندگی میکند، بر رفتارهای وسواسی و اعتیاد در آنان تأثیر فراوانی میگذارد. بنابراین اگر بخواهیم یک دید جامع در مورد اعتیاد به دست آوریم، باید سطوح مختلف بررسی کنار هم قرار گیرد و در صورتی که هر کدام از سطوح بررسی کنار گذاشته شود، دانش ما دربارهی اعتیاد ناقص خواهد بود. در واقع نوروساینس اجتماعی با رویکرد بینرشتهای که دارد، میتواند سطوح مختلف بررسی را کنار هم قرار دهد تا دید همهجانبهای را به دست دهد و تاکنون نیز در این زمینه بسیار موفق عمل کرده است.
قاعدهی دوم که از آن به عنوان nonadditive determinism یاد میشود، بیان میدارد که ویژگیهای کل را همیشه نمیتوان از جمع سادهی اجزای آن استخراج کرد. به عنوان مثال، یک مطالعه مربوط به اثرات آمفتامین را در نظر بگیرید. در این مطالعه، محققان رفتار نخستیهای غیر انسان را متعاقب تجویز آمفتامین و دارونما بررسی کردند. در این حالت هیچ الگوی مشخصی بین مصرف مواد و رفتار مشخص نشد. تنها در حالتی محققان توانستند ارتباط این دو را متوجه شوند که جایگاه نخستیها را در سلسله مراتب گروهی که در آن زندگی میکردند، در نظر گرفتند. در این حالت مشخص شد که آمفتامین در افراد با جایگاه بالای اجتماعی رفتارهای سلطه جویانه را بیشتر بر میانگیزد. در حالی که در افراد سطح پایین در سلسه مراتب اجتماعی رفتارهای خاضعانه بیشتر تشدید میشود.
قاعدهی سوم بیان میدارد، بین فاکتورهای زیستی و فاکتورهای اجتماعی ارتباط دوسویه در شکلگیری رفتار وجود دارد (reciprocal determinism). به عنوان مثال، دانشمندان متوجه شدهاند نه تنها بین سطح تستوسترون و بروز رفتارهای جنسی در نخستیها ارتباط وجود دارد، بلکه وجود مادههای حاضر به جفتگیری (فاکتور اجتماعی)، میتواند میزان تستوسترون در نرها (فاکتور زیستی) را تغییر دهد.
در واقع قواعدی که گفته شد پتانسیل بالایی را برای علوم اعصاب اجتماعی فراهم آورده است تا بتواند هر چه بیشتر از رمز و راز ساختارها و روابط اجتماعی پرده بردارد. در یک تشبیه، اگر یک کامپیوتر تنها استعارهای برای علوم اعصاب شناختی باشد، اینترنت استعارهای برای علوم اعصاب اجتماعی است. به عنوان مثال، علوم اعصاب شناختی به زبان به منزلهی یک سیستم نمادین نگاه میکند که فرآیند ذهنیسازی و دستکاری اطلاعات محیطی را ممکن میسازد، اما علوم اعصاب اجتماعی زبان را یک سیستم ارتباطی در نظر میگیرد که باعث شکلگیری ارتباط و ایجاد هماهنگی و کمک به حل مسئله میشود. هر دو نظرگاه میتواند اطلاعات ارزشمندی را دربارهی ماهیت زبان تولید کند، اما آنچه که تولید میشود، با هم متفاوت خواهد بود.
به کارگیری مدلهای حیوانی در مطالعات عصبشناسی اجتماعی
وجود تمدنهای عظیم و فرهنگهای مختلف در طول تاریخ نشاندهندهی آن است که انسانها از نظر اجتماعی موجودات منحصر به فردی هستند، اما با وجود این تفاوتها، ما در بسیاری از رفتارها با گونههای دیگر اشتراکات فراوان داریم. بر این اساس به نظر میرسد استفاده از مطالعات حیوانی در کنار مطالعات انسانی به درک فرآیندهای اجتماعی بسیار کمک کند. بدون در نظر گرفتن چند استثناء، در آغازِ ایجاد علوم اعصاب اجتماعی ارتباط اندکی بین محققان این دو حوزه وجود داشت. تنها با تأسیس جامعهی بینالمللی علوم اعصاب اجتماعی در سال 2010 بود که این شکاف هماکنون پر شده و ارتباطات مؤثری بین دانشمندان این دو حوزه شکل گرفته است. هم اکنون محققان میتوانند به آزمون فرضیههای خود، که امکان انجام آنها بر روی انسان وجود ندارد، بر روی مدلهای حیوانی بپردازند و نیز با انجام مطالعات حیوانی شواهد بیشتری را برای نتایجی که از مطالعات خود بر روی انسان کسب کردهاند، به دست آورند.
آیندهی علوم اعصاب اجتماعی
علوم اعصاب اجتماعی مسیر روشنی را برای درک هرچه بیشتر پایههای زیستیِ ارتباطات اجتماعی به روی دانشمندان گشوده است. هم اکنون چهارچوب و قواعد اصلی کار برای متخصصان علوم اعصاب اجتماعی مشخص شده و هر روز شاهد تولید حجم وسیعی از اطلاعات در آزمایشگاهها هستیم. امروز چالش اصلی ترجمه و کاربردی کردن هر چه وسیعتر این اطلاعات در سطح جامعه است. امروزه فاکتورهای مختلف زیستی، اجتماعی و شناختیِ تبیین رفتار میتواند راهکارهای جدیدی را برای دانشمندان در جهت پدید آوردن مداخلات درمانی نوین برای بیماریهای اجتماعی و ارتباطی، نظیر اوتیسم، سایکوپاتی و هراس اجتماعی فراهم آورد. گرچه راه پیش رو پر از چالشهای مفهومی و مشکلات متدولوژیک است، اما کشفهای علمی هیجانانگیزی را هم نوید میدهد.
پدید آمدن مجلات، کتابها و انجمنهای علمیِ علوم اعصاب اجتماعی در سالهای اخیر نشانهای بر ارتباط سازنده بین روشهای سنتی تحلیل زیستی و رفتاری با رویکردهای جدید شامل تصویربرداری مغزی و علوم ژنتیک است. در نهایت میتوان گفت، با توجه به سؤالات مهمی که علوم اعصاب اجتماعی در صدد پاسخگویی به آنهاست، می توان آیندهی روشنی را برای این حوزه متصور شد.
منابع متن:
1- John T. Cacioppo, Ph.D., and Stephanie Ortigue, Ph.DSocial Neuroscience: How a Multidisciplinary Field Is Uncovering the Biology of Human Interactions.Cerebrum(2011).
2-Cacioppo, J. T., & Berntson, G. G. (1992). Social psychological contributions to the decade of thebrain. Doctrine of multilevel analysis. American Psychologist, 47(8), 1019-1028.
3-Dunbar R. The social brain hypothesis. Evol. Anthropol 1998;6:178–190.
4-Frith, C. D., & Wolpert, D. M. (2004). The neuroscience of social interaction: Decoding, imitating, and influencing the actions of others. New York: Oxford University Press.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 6، تابستان 1397