استنلی کوبریک همواره به داستان پینوکیو اشاره میکرد و رویایش ساخت فیلمی بود که در آن شخصیتی مانند پینوکیو زاده شود. کسی که همواره آرزوی تبدیل شدن به یک پسر واقعی را در سر خود میپروراند. اما کوبریک این پروژه را رها کرد چرا که هیچ وقت نتوانست رویکرد خود را نسبت به شخصیت اصلی داستان تعیین کند. هر چند رؤیایی که کوبریک در ذهن داشت با امکانات تصویربرداری آن روزها قابل ساختن نبود. پروژهی هوش مصنوعی در نهایت به یکی از شاهکارهای استیون اسپیلبرگ بدل شد.
داستان فیلم هوش مصنوعی (2001) بر اساس رمانی از بریان آلدیس به نام “اسباببازیهای پیشرفته (سوپررباتها) تمام تابستان را دوام میآورند” نوشته شده است. شاید به جرأت بتوان فیلم سینمایی هوش مصنوعی را درامترین اثر در حوزهی هوش مصنوعی دانست. اسپیلبرگ در این فیلم آیندهای را به تصویر میکشد که در آن انسانها برای رفع خلأهای روحی و معنوی خود به دنیای دیجیتال رو میآورند. روند نمایش فیلم شاهکاری فلسفی است برای نمایش ظلمی که انسانها با ساخت رباتهای هوشمند در حق آنها مرتکب میشوند. ابزارهایی که به لطف قدرتی که انسان در آنها نهاده میخواهند همه چیز را تجربه کنند؛ خوردن، خوابیدن، شنا کردن، بازی کردن و در نهایت عشق و پس از درک مورد آخر اینها دیگر “ابزار” نیستند، بلکه ترکیبی متناقض از عواطف انسانی و کالبدی آهنیناند و بسیار نیازمند توجه. چنانچه فیلم را دیده باشید بدون شک صحنهای از فیلم را که دیوید (همان ربات پیشرفته) برای اولین بار با والدین جدیدش شام میخورد، به یاد دارید. جایی که سعی میکند رفتار آنها را تقلید کند و بر اساس آن عملکرد خود را بهبود بخشد. کاری که حتی رباتهای امروزی هم قادر به انجام آن نیستند. این رباتها اغلب باید از پیش برنامهریزی شده باشند تا نسبت به یک فرمان و یا وضعیت مشخص پاسخ آمادهای را بروز دهند. قدرت تغییر و یادگیری میتواند کلیدیترین نکته در ساخت یک ربات انساننما باشد؛ چرا که یکی از کاربردیترین تواناییهای مغزْ قدرت انعطافپذیری و یادگیری است.
انتخاب یک بازیگر برای نقش دیوید همواره از دغدغههای استیون اسپیلبرگ بود تا اینکه او بازی هالی جوذل آزمنت را در فیلم حس ششم دید؛ بهخاطر بازی درخشانش در این فیلم، نامزد دریافت جایزهی اسکار نیز شد، آن هم در سن یازده سالگی! اسپیلبرگ همواره بیان میکند که بدون هالی نمیتوانست این فیلم را بسازد. اما نکتهی جالب این فیلم تغییر جالبی بود که در ذهنیت مونیکا (مادر) رخ داده بود. او که شب اول از پوشاندن لباس به دیوید خودداری میکرد و او را موجودی بیگانه میدانست، بعد از مدتی احساس وابستگی شدیدی به این ربات پیدا میکند و عشقی مادرانه در او شکل میگیرد. تا جایی که حتی به دلیل وقت گذاشتن برای دیوید از مهمانی جا میماند. تغییری که همزمان نیز در دیوید ایجاد میشود و صحنههای بسیاری از فیلم را (مانند صحنهای که او را در جنگل تنها میگذارد) شاعرانه میکند. پیشرفت هوش مصنوعی در دو دههی اخیر باعث شد تا عبارت “کی میتوانیم؟” را به جای “اگر بتوانیم” برای ساخت رباتی که همچون ما فکر میکند، عاشق میشود و تصمیم میگیرد؛ به کار ببریم.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 4، زمستان 1396