در علوم شناختی و علوم وابسته به آن، با دو انقلاب معرفتشناختی در دوران معاصر مواجه بودهایم. این دو تحول به علوم شناختی نسل اول و علوم شناختی نسل دوم معروف شدهاند. وجه مشترک هر دو انقلاب، اعتراض به مبانی فلسفی دوران پیش از خود دربارهی ماهیت شناخت و رابطهی زبان و ذهن است.
در دههی 1950 رخدادهای علمی مهمی روی داد. در سال 1956 در همایشی در شهر دارتموث، شکلگیری دانش جدیدی به عنوان هوش مصنوعی رسماً اعلام شد. سمپوزیوم نظریهی خبر نیز با حضور و مقالات افراد سرشناسی، همچون نوام چامسکی و جرج میلر، با جهتگیری جدیدی از جمله مبحث فراخنای (گسترده) حافظهی کوتاهمدت و نظریهی ریاضیاتیِ تشخیص علامت در زمینهی ادراک و اندازهگیریِ آستانهی حسی برگزار شد. از سوی دیگر مطالعاتی در حوزهی انسانشناسیِ مبتنی بر نظریهی ورف که به رابطهی زبان و تفکر میپردازد، منتشر گردید.
در سال 1959 مقالهای از چامسکی با عنوان نقدی بر رفتار کلامی منتشر شد که با نقد رویکرد رفتاری اسکینر به زبان، زمینهساز رویکرد زایشی در زبان شد. رفتارگرایانی همچون اسکینر به مطالعهی رفتار انسان و حیوان میپرداختند و برای مغز و پردازشهای ذهنی اهمیت قائل نبودند. عنوان “انقلاب علمی” نخستین بار توسط کوهن با انتشار کتاب «ساختار انقلابهای علمی» مطرح شد و به این ترتیب نظریهی چامسکی نیز به “انقلاب زبانشناسی” معروف شد. کتاب «ساختهای نحوی» که توسط چامسکی در سال 1957 منتشر شد، انقلاب زبانشناسی او را رواج داد. جان سرل (1972) معتقد است انقلاب زبانشناسی چامسکی از دو جهت قابل توجه است؛ از یک سو در حوزهی مطالعات زبانشناسی نزاعی را به عنوان نمودی از نزاع گستردهتری برانگیخته است. از سوی دیگر تلاش کرده تا با استفاده از نتایج مطالعهی زبان در زبانشناسی، نتیجهگیریهای عمومی را برعلیه مکتب رفتارگرایی و تجربهگرایی دربارهی ماهیت ذهن انسان مطرح کند. پیش از چامسکی زبانشناسی هنوز به عنوان یک علم رسمی مطرح نشده بود. ابتکار چامسکی این بود که از اصول ریاضی و منطق صوری برای ساختار زبان استفاده و نظریهپردازی کرده است. البته ذکر این نکته الزامی است که نخستین بار هریس، استاد چامسکی، از قواعد جبری در توصیف زبان استفاده کرد. در واقع عنوان دستور زبان گشتاری از جبر وام گرفته شده است.
اگر از رویکرد فلسفه به علوم شناختی بنگریم، باید گفت که علوم شناختی نسل اول بر پایهی مبانی و فرضیات فلسفهی انگلیسی-آمریکایی و نظریات غیربدنمند شکل گرفته بود. هیلاری پوتنام در دههی 1950 بیان کرد که ذهن را میتوان بر اساس عملیاتی که انجام میدهد، مطالعه کرد؛ اما این عملیات ذهنی مستقل از مغز و بدن هستند. این عملیات ذهنی را میتوان به همان شیوهای که در کامپیوترها انجام میشود به کمک کاربرد نشانههای صوری بیمعنی مدلسازی کرد. در روانشناسی نیز پردازش اطلاعات عبارت بود از اینکه ذهن یک دستگاه پردازشگر اطلاعات است و این پردازش به کمک نشانههای صوری انجام میگیرد.
انقلاب اول شناختی با تمرکز بر اصول فلسفهی تحلیلی، منطق صوری و هوش مصنوعی به انقلابی ماشینی گرایش پیدا کرد. اما انقلاب دوم شناختی به نگاه ماشینی به زبان و ندیده گرفتن هویت فرهنگی انسان معترض بود.
جرج لیکاف، پرچمدار نسل دوم علوم شناختی، در مکتب زبانشناسی چامسکیایی پرورش یافته بود، اما نسبت به ناکارآمدی زبانشناسی گشتاری ابراز نگرانی کرد. لیکاف (1973) اعلام کرد “آنچه ما در تلاش هستیم که در زبانشناسی طراحی و تدوین کنیم یک نظریهی زبانشناسی است که ریشه در مطالعهی اندیشهی انسان و فرهنگ انسانی داشته باشد. این درست در مقابل نظریهی دستوری گشتاری محدودی است که چامسکی طراحی و تدوین کرده است”. در نظریهی چامسکی جمله عبارت است از یک رشته نماد بیمعنی که لیکاف شدیداً با این دیدگاه مخالف بود. وی در زبان جایگاه ویژهای برای معنی قائل بود. به نظر لیکاف معنی است که توزیع نحوی و ساخت دستوری جمله را تعیین میکند.
در پاییز 1966 چامسکی برای فرصت مطالعاتی به برکلی رفت و تدریس زبانشناسی به لیکاف و رأس واگذار شده بود. این دو در غیاب چامسکی مبحث معناشناسی زایشی را به نظریهی او اضافه کردند. چامسکی با این رویکرد به شدت مخالف بود و پس از سال 1967 مجادلاتی بین لیکاف و چامسکی درگرفت که موجب آغاز دورانی معروف به “جنگهای زبانشناسی” شد.
پس از مدتی لیکاف و همکارانش به این نتیجه رسیدند که روشهای منطقی در تحلیل معنایی جملههای زبان انسان کارساز نیست، چراکه ذهن انسان بر اساس منطق کار نمیکند. در تابستان 1975 مدرسهای تابستانه در دانشگاه برکلی برگزار شد که نتیجهی آن مبحث بدنمندی ذهن بود. در همین زمان بود که لیکاف اعلام کرد که دیگر به نظریهی معناشناسی زایشی اعتقادی ندارد.
سال 1978، نقطهی عطفی در تحول فکری لیکاف به شمار میرود. در همین سال وی کلاس استعارهی مفهومی را در دانشگاه برکلی برگزار کرد. دکتر رضا نیلی پور که از اساتید مطرح زبانشناسی ایران به شمار میروند و برای فرصت مطالعاتی به برکلی رفته بودند، نیز در این کلاس حضور داشتند. لیکاف پی برد که استعارهها فقط آرایههای ادبی نیستند، بلکه استعارهها ساز و کارهای بنیادی مفهومسازی ذهن ما هستند.
در سالهای بعد لیکاف با همکاری فیلسوفی به نام مارک جانسون دو کتاب بسیار تأثیرگذار را با عناوین «استعارههایی که با آنها زندگی میکنیم» (1980) و «فلسفهی بدنمند؛ ذهن بدنمند و چالش آن برای فلسفهی غرب» (1999) تألیف کردند. در کتاب فلسفهی بدنمند، لیکاف و جانسون بیان میکنند که انسانها موجوداتی نورونی هستند و مغز ما دروندادهای خود را از جسم ما میگیرد. مؤلفان کتاب در پاسخ به سؤال “ما انسانها کیستیم؟” به سه اصل کلی اشاره میکنند: ذهن انسان ذاتاً بدنمند است؛ اندیشههای انسان بیشتر ناآگاهانه هستند؛ مفاهیم انتزاعی به طور عمده استعاری هستند.
ثمرات انقلاب دوم شناختی و رویکرد شناختی به زبان به حوزههای دیگر نیز وارد شد. از جمله کارهای مهم لیکاف میتوان به همراه کردن مطالعات زبانشناسی با علوم اعصاب شناختی اشاره کرد. وی با همکاری با فلدمن، نظریهی نورونی زبان را مطرح کرد (از مولکول تا استعاره، 2006). علاوه بر این زبانشناسی شناختی به مسائل دیگری همچون ریاضیات، سیاست و اخلاق نیز پرداخته است. لیکاف معتقد است ریاضیات نیز استعاری است و بر اساس اصل بدنمندی طراحی شده است. وی همچنین در کتاب “سیاست اخلاقی” (2002) بیان میکند که ایدئولوژی سیاست هم بر اساس ساختار خانواده شکل گرفته و مبنای استعاری دارد. به طور خلاصه میتوان گفت که براساس رویکرد زبانشناسی شناختی، همهی مفاهیمی که انسان فرا میگیرد مبنای تجربی دارد و بر اساس استعارههای بدنمند شکل گرفته است.
منابع متن:
حاتمی، جواد (1392). درباره علم شناختی؛ هوش مصنوعی، روانشناسی، زبانشناسی، علم اعصاب و فلسفه ذهن. تهران: امیرکبیر.
نیلی پور، رضا (1394). زبانشناسی شناختی، دومین انقلاب معرفت شناختی در زبان شناسی. تهران: هرمس.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 5، بهار 1397