هدف کلی این نوشتار آن است که ضمن بررسی مختصر تاریخی تطور مفهوم «کودک» و «تربیت کودکی» از دوران باستان تا عصر کنونی، برخی ابعاد مرتبط با تربیت دوران کودکی را برجسته سازد تا بتوانیم دورنمای مناسبی برای نظرورزی و عملورزی درباره تربیت کودکان پیدا کنیم. ضرورت این باهمنگری آن است که در تربیت کودکان همانند هر زمینهای که قصد انجام عملی را داریم، اقدامات ما وابسته به مفهوم و طرحی است که از آن در ذهن داریم. بنابراین در زمینه تربیت کودک نیز برای اصلاح تصورات خود، لازم است هر ازگاهی تلاشهایی برای بازخوانی تاریخی-اجتماعی این مفهوم داشته باشیم تا اگر به کوک کردن مجدد ساز و آهنگ لالایی برای کودکان نیازمندیم، این کار همراه با تصور دقیقتری از کودکی صورت پذیرد.
انگاره باستانی: کودک به عنوان شرور ذاتی و موجودی ناقص
تصورات از مفهوم کودکی در دوران تاریخی و تطور خود فراز و نشیبهایی داشته است و متناسب با این طرحهای شناختی، هر دوران مواجهه خاصی با کودکان را مجاز یا ممنوع قلمداد کرده است. بهعنوان نمونه در دنیای باستان، مفروضات دو گانه «کودک شرور» و «بزرگسال نابالغ» حیات کودکان را دستخوش فشارهای گوناگون کرده بود. مفهوم کودک شرور تحتتأثیر آموزه «گناه نخستین بشر» قرار داشت و بنابراین باید این موجود شرور را با شیوههای سخت کنترل و تنبیه کرد تا از شرارت و سرکشی رهایی یابد. مفرضه بزرگسال نابالغ نیز آثار مخربِ کمتری از نگاه اولی نداشت، زیرا در سایه این تصور، کودک و کودکی در حاشیه مفهوم بزرگسال نگریسته میشد و در مجموع دوران کودکی بهعنوان دورهای پر از نقص و عیب مفروض بود که هر چه زودتر باید سپری شود تا از این حجم از جهالت و نقص رهایی یابد و به سمت کمال برود! بنابراین خود دوران کودکی غایتی برای آن متصور نمیشد؛ انگار باید زودتر تمام میشد و فقط او را بهسبب بالقوهگیهایش مورد توجه قرار میدادند. بدیهی است که هر دو انگارهای که برشمردیم روشها و اصولی بر تربیت کودکان را حاکم مینمود که فینفسه ارزشمند بودن، یا توجه به ظرفیتها و امکانهای شناختی کودکان در روشهای تربیتی چندان جایگاهی نداشت و گاهی او را جنگاوری اسپارتی میخواستند تا جامعه را نجات دهد و گاهی او را متفکری آتنی میخواستند که آرمانشهر بسازد و گاهی او را جنگجوی مذهبی یا ملی برای دفاع از کیان و خاک میدانستند که هر کدام از این غایات فشارهای زیادی بر دنیای روانی کودکان وارد میساخت. آن چیزی که در این میان گم بود، توجه به «کودکی بهعنوان یک غایت» بود.
کودک و تاج پادشاهی: رمانتیکگرایی و کودکمحوری
در مقابل دیدگاهی که کودک و دوران کودکی را به رسمیت نمیشناخت، بعد از رنسانس آرام آرام متفکرانی همچون کمنیوس، جان لاک، پستالوزی، فرویل، هربارت به اهمیت شناخت علایق، استعدادها و حالات روانی کودک توجه نشان دادند. از این دسته افرادی رادیکالتر بودند که به رمانتیکگرایان موسوم بودند که معتقد بودند دوران کودکی سرشار از الهامات خداوندی است و چنین چیزی در بزرگسالی وجود ندارد. دیدگاه ژان ژاک روسو که صاحب رمان تربیتی «امیل» است، بهعنوان اوج نگاه خوشبینانه به کودکان بود و آنان را ذاتاً نیکسرشت میدانست؛ بهنحوی که معتقد بود جامعه و تباهیهای موجود در آن طبیعت زیبای کودکان را آلوده میکند و باید کودک را از محیط اجتماعی دور نگه داشت تا نیکسرشتی وی دستخوش تباهی و ناپاکی اجتماعی نشود. عبارت «تربیت منفی» که از جانب روسو مطرح شده بود، شاید به خوبی منعکسکننده توجه به اقتضائات طبیعی و سرشتی کودکان و دوری از قید و بندهای اجتماعی و فرهنگی باشد. پس از این دیدگاههای افرادی چون مونتهسوری، رجیوامیلیا، کلیپاتریک، جان دیویی و ماتیولیپمن بهعنوان افرادی تأثیرگذار در حوزه آموزش و تربیت کودکان مطرح شدند و شهرت جهانی یافتند که هر کدام سبک و روش خاصی برای تربیت و تعامل با کودکان را ترویج کردند، بهنحوی که تربیت دوران کودکی معنای متفاوتی با دورههای قبلی پیدا کرد که در برخی ادبیات از این رویکردها بهعنوان رویکرد «کودکمحوری» یاد میشود. معنای کودکمحوری آن است که کودک و نیازها و رغبتهای او محور قرار میگیرد و سایر عناصر تربیتی (ازجمله نقش معلم و مربی) حول آن محور معنا مییابند.
ظهور دانش تجربی و تحول بنیادی در نگاه به کودک
در اواخر قرن بیستم رویکردهای مربیان پیشرو (که در بالا ذکر شدند) در حوزه تربیت فراگیر شد و توجه به تربیت کودکان در محور توجه برنامههای مدارس و نهادهای تربیتی قرار گرفت؛ همزمان رویکردهای جدید دانش در نسبت با تربیت پیوند محکمتری پیدا کردند. دانش روانشناسی و بهویژه روانشناسی رشد، روانشناسی تربیتی، روانشناسی شناختی از جمله این دانشها هستند که مبانی جدیدی برای توجه به تربیت کودکان را فراهم کردهاند که همین مبانی به تجویزاتی در سطح اصول و روشهای تربیت کودکان (از نوزادی تا قبل از نوجوانی) منجر شدند. از اواسطه دهه 90 میلادی هم که مطالعات مربوط به ذهن و مغز گسترش یافت، و این دهه را بهعنوان دهه مغز نامگذاری کردند، اندکاندک دغدغه پیوند زدن یافتههای این حوزه جدید با تربیت نیز گسترش یافت. یافتههای این دانش چون مستقیماً مرتبط با برملاکردن مکانیسم ذهن و مغز و ساختار حاکم بر آن بود، در اوایل در دو محور تأثیرگذار شدند. نخست موجب تحکیم برخی باورها در ارتباط با سازوکارهای ذهن و مغز کودکان و بهویژه تأیید نقش تجربیات سالهای اولیه در غنی ساختن ذهن بود که در ادامه بیشتر مورد بحث قرار میگیرد. اما نکته دوم این بود که از یافتههای این دانش استنباطهای ناصحیحی شد که بهعنوان افسانههای عصبی مشهورند و اتفاقاً این نوع برداشتها بر چگونگی تصور از کودک و تربیت کودکان تأثیر گذاشت. با اتکا به این برداشتها بود که عناوینی تحت عنوان باشگاه مغز (البته در همه شکلها تصور نادرستی وجود ندارد) و سایر رویکردهای مرتبط با این حوزه پدید آمد که کم و بیش هنوز بر نحوه ساخت بستهها و ابزارهای بازی و آموزش برای کودکان تأثیر میگذارند.
کودک با کدام رویکرد: پنجرههای حساس یا پنجرههای باز و در انتظار تجربه؟
با این وجود و توأم با رشد دانش بشری و بهویژه رشد و گسترش چشمگیر علوم شناختی، تلاشهای متعددی برای پیوند محکم میان آموزههای آن در حوزه تربیت صورت گرفت. یکی از بحثهای برخاسته از یافتههای علوم شناختی که نحوه تربیت کودکان را تحتتأثیر قرار داد، مربوط به مباحثی تحت عنوان پنجرههای حساس یادگیری و رشد بود. این عبارت نشان میداد که برای رشد و یادگیری دورههای مشخصی وجود دارد و اگر این فرصت از دست برود، امکان جبران وجود ندارد. اگر چه این ادعا اکنون در حوزه علوم شناختی با چالش روبهرو شده است، اما کماکان رنگ و بویی از این باورها وجود دارد و سبب عجله کردن در رشد و آموزش دوران کودکی میشود. یکی دیگر از باورهای حوزه علوم شناختی که چنین منظری را تعدیل میکند، اعتقاد به انعطافپذیری مغز است که رشد و تغییر ذهن و مغز را در سنین مختلف ممکن میداند و بنابراین موجب تعدیل در فشار آوردن و تحمیل بار تکالیف یادگیری به کودکان میشود. اما یکی دیگر از آموزهها که امروزه دانش ذهن و مغز نیز از آن پشتیبانی میکند، آن است که دوران کودکی از مهمترین مراحل رشد هر انسانی است و نحوه پرورش کودک میتواند کل جریان رشد وی را تا پایان بزرگسالی متأثر سازد. شواهدی هم که اکنون درباره رشد کارکردهای اجرایی مغز وجود دارد حاکی از آن است که پرورش مهارتهای اجرایی پایه در سنین کودکی بسیار حائز اهمیتاند و کیفیت رشد مهارتهای تفکر و سطوح بالای شناختی (استدلال و تصمیمگری و غیره) تا حدود زیادی وابسته به کیفیت پرورش کارکردهای اجرایی پایه (مانند بازداری پاسخ، انعطافپذیری شناختی، حافظه کاری، توجه، تمرکز و …) است.
کودکی و سرمایهگذاریهای میلیاردی؛ سرمایهای سرمایهزا!!!
در راستای توجه به دوره کودکی و بحث ارتقا و قابلیتهای شناختی کودکان، مفهوم «سرمایه شناختی» نیز در ادبیات پژوهشی مربوط به توسعه و ارتقای شناختی آحاد مختلف جامعه به کار رفته است. اما در میان آحاد مختلف جامعه بیشترین توجهات باز به کودکان و حوزه کودکی صورت میپذیرد؛ زیرا متخصصین معتقدند که اگر در دوران کودکی کارکردهای اجرایی مغز به خوبی پرورش پیدا کند، تأثیر عمدهای بر سلامت و توانمندی ذهنی افراد در نوجوانی دارد و نوجوانی هم تأثیر عمدهای بر کیفیت شناختی افراد در بزرگسالی دارد و برعکس. همچنین محاسبات اقتصادی در حوزه آموزش کودکان نشان میدهد که هر 1 دلار سرمایهگذاری در این حوزه حداقل 8 دلار را به جامعه باز میگرداند؛ زیرا هزینههای مربوط به آمار جرم و بزهکاری، اعتیاد و مسائلی از این قبیل کم خواهد شد و نهادهایی مانند بهزیستی و قوه قضاییه و زندانها هزینه کمتری صرف خدمات اجتماعی خواهند کرد. به این ترتیب، عدهای معتقدند که هر نوع سرمایهگذاری در این حوزه، سودآوری چند برابری خواهد داشت که جامعه از آن منتفع خواهد شد.
سرمایه جامعه در خدمت کودک یا سرمایه کودک در خدمت جامعه؟
با عنایت به آنچه که تاکنون گفته شد، در دوران کنونی دوره کودکی از انگارههای پیش از اواسط قرن بیستم فاصله گرفته و بهعنوان دورهای مهم، توجه فراوانی برای سرمایهگذاری به آن اختصاص پیدا کرده است. پیشبینی شده است حجم سرمایهگذاری در حوزه توانبخشی و بهسازی فرآیندهای شناختی تا سال 2023 در حدود 9 میلیارد دلار باشد. از آنجا که آموزش و پرورش سهم قابل توجهی از آن را به خود اختصاص میدهد، قطعاً تربیت دوره پیش از دبستان و دبستان نیز از جمله حوزههایی خواهند بود که حجم عمدهای از این حجم سرمایهگذاری را به خود اختصاص دهد. هماکنون شرکتهای مختلفی در جهان مشغول طراحی و ساخت انواع بازیها و بستههای پرورش شناختی در قالبهای اپلیکیشن، فلش کارت، ابزارهای مدادکاغذی و غیره هستند تا قابلیتهای شناختی کودکان از خلال انجام این بازیها ارتقاء پیدا کند. در ایران نیز و با حمایتهای ستاد توسعه علوم و فناوریهای شناختی، تلاشهایی در قالب طراحی سند علمی برای پرورش کارکردهای اجرایی کودکان صورت گرفته است و بر اساس چارچوب معرفیشده در این سند فراخوانهایی صورت گرفته و در آینده نیز ادامه خواهد داشت تا به تولیدکنندگان و طراحانِ بستههای پرورش کارکردهای اجرایی کودکان این امکان را بدهد به تولید و طراحی بستههای استاندارد اقدام کنند. امید میرود مجموعه این اقدامات در کنار سایر اقداماتی که برای استاندارد کردن بستههای پرورش مهارتها و قابلیتهای شناختی کودکان، در ستاد علوم شناختی و مراکز دیگر، صورت میگیرد، منتج به بروز فرصتهای رشد واقعی برای کودکان شود و البته تأملات فلسفی-تربیتی نیز در این زمینه باید وجود داشته باشد و همواره مفهوم کودکی و حقوق کودک باید مورد تأمل جدی و دیالکتیکی قرار گیرد.
سه نکته پایانی در ارتباط با توجه به تربیت دوران کودکی:
1- لازم است در زمینه توجه به ارتقای سرمایه شناختی کودکان علاوهبر اینکه به ارتقای شناختی کودکان بیندیشیم، باید به «حقوق ذاتی کودکان» نیز توجه کافی داشته باشیم و نگاه غایتنگرانه به آن نداشته باشیم. زیرا اگر کودک را تنها در قالب یک «سرمایه اجتماعی» یا «سرمایه شناختی» قلمداد کنیم، ممکن است این نگاه غایتنگرانه او را در خدمت جامعه و آیندهای نامعلوم قرار دهد و این به نوعی او را از «تشخص» و «فردیت» باز دارد و به نوعی نقض حقوق کودک صورت گیرد. بنابراین ضمن توجه به رشد شناختی کودک، باید مواظب بود که مفهوم سرمایه در ترکیب «سرمایه شناختی»، خودِ کودک را در حد یک سرمایه تقلیل ندهد که جامعه یا افراد بزرگسال کودکان را در خدمت اهداف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود قرار دهند. باید بپذیریم کودک «شخصی است در حال شدن» و برای خود آیندهای مشخص دارد که باید «خودِ او» در آینده برای اینکه چه کسی با چه هویتی باشد، تصمیم بگیرد نه اینکه با دستکاریهای شناختی انتخابهای او را در خدمت اهداف و غایات اجتماعی قرار دهند.
2- لزوم بازنگری در سیاستهای طراحی برای پرورش قابلیت شناختی کودکان و پرهیز از توجه بیش از حد به بازیها و بهخصوص بازیهای فردی و غیرتعاملی. بنابراین گسترش و توجه صرف به بازیهای آنلاین و در قالب اپلیکیشن هنوز میتواند عاملی تهدیدکننده برای رشد واقعی کودکان باشد؛ مثلاً ممکن است توسعه مهارتهای فیزیکی، زبانیشناختی، عقلانی، عاطفی و اجتماعی کودکان فدای جنبههای سرگرمکننده شود. بنابراین، ظهور انواع و اقسام بازیهای رایانهای و کمتر شدن بازیهایِ (فیزیکی) مستلزم جنب و جوش بدنی و فقر حرکتی در بچهها به سبب آپارتماننشینی، از جمله عواملی هستند که نیازمند آن است مورد توجه جدی قرار گیرد و در سیاستگذاریهای مرتبط با حوزه پرورش کودکان اقبال جدی به آن صورت گیرد. نکته مکمل این است که سیاستگذاریها طوری باشد که طراحی بازیها و سرمایهگذاری در این حوزه نباید فقط با سودای تجارت و همراه با ترفندهای اعتیاد کودکان به انواع بازیها باشد. بنابراین سیاستگذاری در این حوزه مستلزم آن است که به سمت طراحی و تولید بازیهایی باشد که سلامت ذهنی و روانی فرد و البته فعالیت و جنب و جوش بدنی و تعامل با دیگران را در نظر داشته باشد. بازی اگر در کنار ابعاد شناختی، ابعاد اخلاقی و اجتماعی کودک را در نظر نگیرد و سعی در ارتقای موزون آن نداشته باشد، از حیث تربیتی چندان قابل دفاع نخواهد بود. به تعبیر دقیقتر در این رویکرد «بازی غایت نخواهد بود» بلکه وسیلهای است که باید در خدمت پرورش همهجانبه کودک باشد.
3- نکته پایانی درباره تربیت کودکان آن است که تمامی اقدامات و طرح و برنامههای ما باید طوری سازمان پیدا کند که جهانی امن و ایمن برای کودکان پدید آورد و ما آرامگاه (محل آرامش) را با آرامگاه (قبرستان) اشتباه نپنداریم. به این معنا که آمال و آرزوها و اصل فعالیت جنبشی کودکان به گور سپرده شوند و اتاق آنان فقط به آرامگاه (جای استراحت و سکوت) تبدیل شود. همچنین باید مواظب باشیم کودک و آرامش او را در پرتو طرح کلاس و برنامههای متنوع و با عناوین رنگین (که گاهی فقط سوداگری و سود هدف آن است) قربانی نکنیم.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 15، پاییز 1399