(توجه: این گفتوگو در تابستان 1399 انجام شده است)
آقای امیرمحمّد تهمتن با کارشناسی رشته اقتصاد از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده و سپس کارشناسی ارشد این رشته را از دانشگاه شریف دریافت کردهاند و پس از آن در رشته اقتصاد رفتاری فعال بودهاند. از سال ۹۵ حوزه تحقیقاتی تخصصی ایشان اقتصاد رفتاری بوده و با توجه به مطالعاتی که در دنیا بود و نیازی که در کشور حس میشد در اندیشکده حکمرانی دانشگاه شریف گروه سیاستگذاری رفتاری را تأسیس کردهاند. که از آن سال تا کنون به سیاستگذاران در مسائل مختلف مشاوره میدهند و از سال ۱۳۹۶ که آزمایشگاه علوم رفتاری در دانشکده مدیریت اقتصاد دانشگاه شریف تأسیس شد، در آن جا نیز فعال بودهاند. اکنون نیز به حوزه کسب و کار هم وارد شدهاند و در شرکت دیجیکالا مشغول به بکارگیری یافتههای اقتصاد رفتاری هستند.
بگذارید با این پرسش اساسی شروع کنیم که اصلاً اقتصاد رفتاری چیست؟ آیا حیطهای از روانشناسی و علوم شناختی است که معطوف به امور اقتصادی و تصمیمگیریهاست یا اینکه مسئلهای در خود رشته اقتصاد است؟
اگر از من که اقتصاد خواندهام بپرسید، معتقدم که بحثی در خود اقتصاد است اما اگر از روانشناسان بپرسید، شاید نظر دیگری داشته باشند. داستان اقتصاد رفتاری به تعبیر بسیاری از اقتصاددانان از اقتصاد شروع شده است. از دهه پنجاه و شصت میلادی این داستان آغاز شده است.
همانطور که میدانید اقتصاد تمام تلاشش شناخت مبانی تصمیمگیری انسانهاست. وقتی در مورد تصمیمگیری صحبت میکنیم، هم پای روانشناسان و هم پای دانشمندان علوم کامپیوتر به میان میآید. اقتصاددان معروفی به نام جان مینارد کینز در سال ۱۹۳۶ کتابی را تحت عنوان «نظریه عمومی اشتغال، پول و بهره» نوشتند و نظریههایی در آن مطرح کردند مثل اینکه رابطه بین سرمایهگذاری و نرخ بهره منفی است. در دهههای بعدی اقتصاددانان به این کتاب واکنش نشان دادند و پرسیدند که آقای کینز این گزارههای عمومی را از کجا آوردهاند؟ میدانید که ما رشتهای داریم به نام اقتصاد کلان و رشتهای داریم به نام اقتصاد خُرد. اقتصاددانان نئوکلاسیک ادعا میکردند برای ارائه گزارهای در اقتصاد کلان باید آن گزاره پایههایی در اقتصاد خرد داشته باشد. وقتی از اقتصاد خرد صحبت میکنیم، منظورمان مطالعه تصمیمگیریِ مصرفکنندگان و عرضهکنندگان در اقتصاد است. ما در اقتصاد خرد در رابطه با مصرفکننده این طور فرض میکنیم که:
آدمها مایلند بیشترین کِیف و سود را به دست بیاورند و منافع خود را حداکثر کنند. در این جا، مفهومی به نام مطلوبیت یا Utility مطرح میکنند. برای اینکه تابع مطلوبیت وجود داشته باشد، رابطه ترجیحات باید ویژگیهای خاصی داشته باشد. این دو ویژگی عبارتند از:
آدمها رابطه ترجیحات کاملی دارند. یعنی دقیقاً میدانند که الف را به ب ترجیح میدهند و ب را نیز به ج ترجیح میدهند. یعنی بین تمام گزینههایی که به آدمها میدهیم، کسی با گزینه «نمیدانم ترجیحاتم چطور است – نمیدانم کدام را بیشتر دوست دارم» وجود نداشته باشد.
آدمها تعدی ترجیحات کاملی دارند. یعنی اگر الف را به ب ترجیح میدهند و ب را نیز به ج ترجیح میدهند، آنگاه الف را حتماً به ج ترجیح دهند.
در این حال میتوان از روابط ریاضی و تابع مطلوبیت استفاده کرد. بنابراین دو فرض کامل بودن رابطه ترجیحات و متعدی بودن رابطه ترجیحات تشکیلدهنده رابطه ترجیحات عقلانی است. پس اینجا میبینیم که اقتصاددانان دو فرض اصلی داشتند: الف) آدمها تنها منافع خودشان برایشان مهم است و ب) اینکه آدمهای دیگر چطور رفتار میکنند، بر دیگران تأثیری ندارد.
البته این طور نبود که اقتصاددانان ندانند که مفروضاتشان درست نیست و آدمها این طور عقلانی تصمیم نمیگیرند، بلکه برای اینکه بتوانند مدلسازی انجام دهند و بتوانند آن را به زبان ریاضی در آورند، نیاز داشتند که این مفروضات را اتخاذ کنند. همینجا بود که آقای هربرت سایمون نوبلیست اقتصادی و روانشناس، مفهومی را مطرح کردند تحت عنوان bounded rationality یا عقلانیت محدود. آن جا نقدی که به توصیف اقتصاددانان از رفتار مردم داشتند این بود که آدمها تواناییهای شناختی محدودی دارند. آدمها نمیتوانند تمام گزینههای پیشرو را پردازش کنند. اصلاً توان شناختی کافی را ندارند و یک کامپیوتر قوی برای پردازش بدون خطای تمام اطلاعات نیستند. و اصلاً نه تنها دسترسی به تمام اطلاعات ندارند، بلکه توان پردازش آن را هم ندارند. ایشان مفهوم دیگری را نیز مطرح کردند تحت عنوان satisfice که از ترکیب دو واژه satisfy به معنی رضایت و واژه sacrifice به معنی فدا کردن به دست میآید. یعنی زمانی که شما میخواهید چیزی بخرید، نمیروید که تمام گزینهها را بررسی کنید و سود و زیان آنها را بررسی کنید، بلکه شما به سراغ اولین گزینهای که به اندازه کافی خوب باشد میروید. بعد از ایشان آقای کانمن و همکارشان در سال ۲۰۰۲ جایزه نوبل اقتصاد را بردند. ایشان که استاد روانشناسی دانشگاه هستند، نقدی جدیتر مطرح کردند و گفتند که انسانها نه تنها عقلانیت محدود ندارند، بلکه اصلاً عقلانیت ندارند! البته دقت کنید که مقصود از عقلانیت، عقلانیت فلسفی نیست، بلکه منظور کامل بودن رابطه ترجیحات است. ایشان با آزمایشاتی نشان دادند که دو فرض اصلی اقتصاد اصلاً صادق نیست و تابع مطلوبیت نیز ابداً صادق نیست و خلاصه علم اقتصاد روی هواست! زیرا تابع مطلوبیت سنگبنای اقتصاد است. آنها مطرح کردند که انسانها دچار سوگیریها و خطاهای شناختی میشوند که اتفاقاً قابل پیشبینی است، برعکسِ برخی اقتصاددانان که معتقد بودند که این خطا غیرقابل پیشبینی و به اصطلاح نویز است.
زمانی که شما میخواهید چیزی بخرید، نمیروید تمام گزینهها و سود و زیان آنها را بررسی کنید، بلکه شما به سراغ اولین گزینهای که به اندازه کافی خوب باشد، میروید.
اینگونه بود که پایههای اقتصاد رفتاری گذاشته شد و بعد وارد مرحله جدیدی شدند: آقای ریچارد تیلر نوبلیست اقتصاد ۲۰۱۷ به همراه یک حقوقدان دانشگاه هاروارد کتابی نوشتند تحت عنوان تلنگر یا nudge که در فارسی به سقلمه ترجمه شده است. ایشان گفتند میخواهیم از یافتههای علم اقتصاد رفتاری استفاده کنیم که کمک کنیم به انسانها تا تصمیمگیری بهتری داشته باشند. اینجا اقتصاد رفتاری وارد حوزه سیاستگذاری شد. در سال ۲۰۱۰ اولین واحدی که در دولتهای دنیا شکل گرفت تا از این یافتهها در سیاستگذاری استفاده کند، تیم بینشهای رفتاری انگلستان بود که تحت عنوان behavioral insight team شکل گرفت. بعد از آن در سال ۲۰۱۱ در آمریکا توسط اوباما فرمانی حکومتی صادر شد برای تشکیل تیم social and behavioral scientist team و مطرح کردند که باید از علوم رفتاری و علوم اجتماعی در سیاستگذاریها استفاده کنیم. بعد از تشکیل این دو تیم در جهان بود که شاهد رشد این مراکز در دنیا بودیم. الان در حدود ۶۰ کشور دنیا واحد مستقلی برای این مسئله داریم.
مرحله یکی مانده به آخر، بُردن جایزه نوبل اقتصاد توسط خانم استر دوفلو و آقای آبهاجیت بنرژی در سال ۲۰۱۹ بود که نشان دادند استفاده از یافتههای اقتصاد رفتاری در سیاستهای توسعه کشورها نقش بسزایی دارد. مرحله آخر نیز روی آوردن کسبوکارها به استفاده از این یافتهها بود: در مارکتینگ، در تبلیغات، در طراحی محصول و… . به طوری که الان شرکت بزرگی مثل اوبر یا گوگل واحد مستقلی برای این موضوع دارند.
کسب و کارها در مارکتینگ، تبلیغات و طراحی محصول به اقتصاد رفتاری روی آوردهاند و شرکتهای بزرگی مثل اوبر و گوگل واحد مستقلی برای این موضوع دارند.
در ایران چطور؟ آیا واحدهای دانشگاهی یا سیاستگذاری در این حوزه داریم؟ اوضاع به چه شکل است؟
ما در سال ۱۳۹۵ که تیم سیاستگذاری رفتاری را تأسیس کردیم، در ایران خیلی کم واژه اقتصاد رفتاری شنیده شده بود. چه در محافل آکادمیک و چه در حوزه سیاستگذاری. اولین تیم متمرکزی که شکل گرفت در سال ۹۵ بود و تیمی بود که ما در اندیشکده حکمرانی تشکیل دادیم. الان که صحبت میکنیم همچنان در حوزه سیاستگذاری تیم مستقلی شکل نگرفته است. البته تک و توک آدمهایی هستند که در حوزه دانشگاهی و سیاستگذاری این واژهها را شنیده باشند و راجع به آن صحبت کنند. ما در دانشگاهها سه آزمایشگاه داریم که در حال حاضر مشغول به کارند: یکی آزمایشگاه علوم رفتاری دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه شریف، یکی آزمایشگاه تحقیقات کسب و کار دانشکده مدیریت دانشگاه تهران و دیگری در دپارتمان اقتصاد دانشگاه الزهرا. از لحاظ کسب و کار هم فعلاً خبری از تیم خاصی نیست. البته ما یک تیم دیگری هم تشکیل دادیم که به کسب و کارها کمک میکند، با عنوان Behavioral Insights & Solutions Team: BIAS Team. غیر از اینها که گفتم حداقل تا اطلاع دارم چه در محافل آکادمیک و چه در محافل سیاستگذاری و کسب و کار، تیمی شکل نگرفته که از این یافتهها در کارهایشان استفاده کنند.
مطالعات آزمایشگاهی و مقالات چطور؟
در حوزه آزمایشگاهی که کارهایی انجام شده است، خود بنده، خانم دکتر موسوی، آقای دکتر فیضی از دانشگاه مشهد و خانم دکتر درویش از دانشگاه الزهرا از معدود افرادی بودیم که مقالاتی انجام دادیم و مقالات نیز بعضاً چاپ شده است. اما همانطور که گفتم متأسفانه ما در گروههای اقتصاد، استادی را که در این حوزه دکتری گرفته باشد و اولویت اولش پژوهش باشد، نداریم. دغدغه ما هم همین است. البته ستاد هم حمایت میکند از افرادی که در این حوزه کار بکنند، اما بزرگترین مسئله ما چه در حوزه آکادمیک و چه در حوزه سیاستگذاری و چه در حوزه کسب و کار، کمبود شدید نیروی انسانی است. ما اصلاً دوره اقتصاد رفتاری در هیچ دانشگاهی نداریم. در ایران حتی درس و واحدی به این نام نداریم. یکی از اولویتهایی که بنده نیز با گفتگو و نوشتن تلاش کردهام به آن برسم، جلب نظر اساتید و دانشجویان به این حوزه بوده است. ما اکنون گروهی تلگرامی داریم که تنها مرجع کسانی است که به این حوزه علاقهمندند و در حال کارند و حدود 250 نفر عضو دارد، ولی باز هم مسئله داریم و دانشجویان سؤال میکنند که خب موضوع چه انتخاب کنیم و با چه استادی کار کنیم ولی متأسفانه کمتر فردی را داریم.
آیا منظور از ورود این رشته به سیاستگذاری این است که خود سیاستمداران و سیاستگذاران با این مفاهیم آشنا شوند و تغییر کنند یا اینکه در حوزه سیاستگذاری به کار گرفته شود تا به رفتار مردم جهت دهد؟
هر دو. هر جا که انسان هست، رفتار هست و بنابراین تغییر رفتار نیز ممکن است. ادبیاتی در اقتصاد رفتاری هست که چطور رفتار سیاستگذاران را تغییر دهیم و خطایشان را کم کنیم. ولی بحث بیشتر بر سر این است که چطور رفتار مردم را تغییر دهیم. به طور مثال مشکلی که وزارت نیرو در تابستان دارد این است که چه کند که در اوج ساعت مصرف، مصرف مردم کم شود. یا اینکه حداقل مصرف مردم را به زمانی که اوج مصرف نیست، منتقل کند. ما با مفاهیمی که در اقتصاد رفتاری تحت عنوان تلنگر یا معماری انتخاب (Choice Architecture) داریم، تلاش میکنیم مداخلاتی را انتخاب و اتخاذ کنیم که رفتار آدمها، خود به خود تغییر کند. بحثی که اینجا است این است که ما سیاستمداران را به ابزاری مجهز میکنیم که چاقوی دو لبه است و میتوانند به سود خودشان نیز آن را به کار بگیرند. یک دسته از تلنگرها هستند که خود آدمها متوجه حضور و اِعمال آنها نمیشوند که در این جا مسائل اخلاقی جدیتر است و نوع دیگری وجود دارد که در آن، خود آدمها متوجه هستند؛ مثل یادآورها به رعایت رژیم غذایی. یکی از تکنیکها ارائه یادآوریهای هوشمند است. اما برخی از تلنگرها مثل «پیشفرض»ها، ابزارهایی هستند که توسط فردی که میخواهد تغییر رفتار ایجاد کند، میتوانند مورد استفاده قرار بگیرند و آدمها حتی متوجه نشوند. به هر حال مسائل اخلاقی هم جزء مسائل جدیاند ولی هر پیشرفت علمی، مخاطرات اخلاقی خاص خود را دارد.
هر جا که انسان هست، رفتار هست و بنابراین تغییر رفتار نیز ممکن است.
لطفاً کمی بیشتر راجع به این تلنگرها بگوئید.
وقتی از شما میپرسند که شما به عنوان سیاستگذار یا پدر و مادر یا دوست، خواهان تغییر رفتار در کسی هستی، چه میکنی؟ شما چند گزینه دارید: یکی اینکه به انسانها آموزش بدهید و فرهنگسازی کنید. مثلاً سواد مالی افراد پایین است. اما در عین حال مطالعهای وجود دارد که نشان میدهد آموزش چیزی مثل سواد مالی به انسانها حدود 2 دهمِ درصد تأثیرگذار بوده است که خیلی کم است. خب، راه حل دیگری که به ذهن میرسد، تشویق و تنبیه است. مثلاً وقتی افراد کمربند را موقع رانندگی نمیبندند، ایشان را جریمه میکنیم. اما دیده شده این راهحل هم همیشه کمککننده نیست. مثلاً وقتی انگیزش درونی و انگیزش بیرونی مطرح است یا وقتی رفتارها عادتی شده است، این تنبیه و تشویق مؤثر نیست. نهایتاً هم از اجبار استفاده میکنیم که آن هم مسائل خاص خود را دارد. اقتصاد رفتاری مدعی است که در کنار این سه اقدام، راهحل دیگری نیز ارائه میدهد که به آنها تحت عنوان تلنگر اشاره میکند و مدعی است اگر این راه حل به اندازه دیگر راهحلها مؤثر نباشد، تأثیر آن کمتر نیز نیست. در واقع بسیار مقرونبهصرفهتر و مناسبتر است.
مثال میزنید؟
مثلاً یکی از دغدغههای شرکت همراه اول به عنوان شرکتی مخابراتی این بود که قبض کاغذی به افراد ندهد. یک راهحل این بود که از افراد بخواهد که بیایند و اطلاع بدهند و ثبتنام کنند اگر میخواهند یا نمیخواهند. یکی از راهکارها در اقتصاد رفتاری این است که حالت پیشفرض را تغییر دهیم. این جا کسی را مجبور نکردهایم. اینجا همه را این طور فرض کردهایم که هیچکدام قبض کاغذی نمیخواهند، ولی فرد اگر خواهان قبض کاغذی بود میتواند با زدن یک کلیک، قبض کاغذی بگیرد. این یکی از نه استراتژی است که داریم. در همین خصوص مفهوم دیگری هم در کنار تلنگر (nudge) مطرح کردهاند به نام لجن (Sludge). به نظر ایشان در تلنگرهایی که هدفِ کسی است که از اقتصاد رفتاری استفاده میکند، مقصود این است که به آدمها کمک کنند که بهتر تصمیم بگیرند. عنوان کتاب تلنگر را هم که نگاه بکنید، نوشته «تلنگر: چگونه زندگی پولدارتر، سالمتر و خوشحالتری داشته باشیم». حالا اگر از این ابزار استفاده کنیم که انسانها را گول بزنیم که سیاستی اتخاذ کنند که به ضررشان باشد، به تعبیری میشود لجن و نه تلنگر.
اما شما اگر اطرافتان را نگاه کنید، به نظر من دو دلیل داریم که استفاده از تلنگرها نه تنها اهمیت، بلکه ضرورت نیز دارد. اولاً اینکه حجم اطلاعات اطراف ما بسیار بیشتر از آن است که بتوانیم آنها را تحلیل کنیم. مثلاً خرید بیمه عمر را در نظر بگیرید. این جا تلنگر به همراه استفاده از تکنولوژی میتواند برای تصمیمگیری به شما کمک کند. دوماً اینکه آدمها حجم تصمیمهای زیادی در طی روز میگیرند و زمان کمی دارند. از اینکه چطور به سر کار بروند و چه بخرند و … . این جا مفهومی داریم به نام Behaviorally informed technology یا تکنولوژیهایی که از علوم رفتاری استفاده میکنند و به ما کمک میکنند که تصمیمهای بهتری برای زندگی خود بگیریم و این به نظر من یک ضرورت است.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 14، پاییز 1399