انسانها از تعارض بیزارند. این جمله ممکن است در نگاه اول خندهدار به نظر برسد، بهویژه وقتی به تمام تعارضهای میانفردی که بین ما رخ میدهد نگاه میکنیم. اما اگر بخواهیم در مورد حالات درونیمان صحبت کنیم، این جمله حقیقتی عمیق را در بر دارد. ناسازگاری شناختی به بیان سادهتر، نوعی ناهمخوانی میان آنچه میاندیشیم و آنچه عمل میکنیم. در دهه 1950، لئون فستینگر و همکارانش مجموعهای از آزمایشها را به اجرا درآوردند تا واکنش انسانها را در شرایطی بسنجند که نگرشها و شناختهایشان با رفتارشان ناهمخوان میشود (هارمون-جونز و میلس، 2019). امروز قصد داریم نتایج یکی از مشهورترین آزمایشهای او را بررسی کنیم!
در سال 1959، فستینگر و کارلسمیث تصمیم گرفتند واکنش افراد را وقتی نگرشها و دریافتهایشان با رفتارشان همخوانی ندارد، بررسی کنند. آنها برای این منظور حدود 70 دانشجو از یک کلاس مقدماتی روانشناسی در دانشگاه استنفورد را بهعنوان شرکتکننده جذب کردند. در این آزمایش، از شرکتکنندگان خواسته شد یک کار بسیار خستهکننده و کسالتبار انجام دهند. سپس از هر شرکتکننده پرسیده میشد که آیا حاضر است با “شرکتکنندهی بعدی” (که در واقع یک دستیار پژوهشگر بود و مکالمه را ضبط میکرد) صحبت کرده و به او بگوید که این آزمایش تا چه حد سرگرمکننده و جالب است. به یک گروه از شرکتکنندگان برای این کار 1 دلار و به گروه دیگر 20 دلار پرداخت میشد. پرسش اصلی محققان این بود: آیا گروهی که 1 دلار دریافت میکند یا آنهایی که 20 دلار میگیرند، با اشتیاق و مثبتنگری بیشتری دربارهی آزمایش صحبت خواهند کرد؟
جالب اینجاست که گروه 1 دلاری توصیفهای مثبتتری نسبت به گروه 20 دلاری دربارهی آزمایش ارائه دادند. اما این نتیجه چه معنایی دارد و چه ارتباطی با ناسازگاری شناختی دارد؟ با در نظر گرفتن خستهکننده بودن آزمایش، پژوهشگران فرض کردند همه شرکتکنندگان در اصل از این فعالیت لذت نبردهاند. وقتی از آنها خواسته شد درباره تجربهی خود دروغ بگویند، ناسازگاری شناختی ایجاد شد؛ یعنی کار (دروغ گفتن در مورد لذتبخش بودن آزمایش) با باورشان (آزمایش در واقع کسلکننده است) جور درنمیآمد.
افرادی که 20 دلار دریافت کردند، میتوانستند این ناسازگاری را با توجیهی ساده حل کنند: 20 دلار مبلغ کافیای بود که دروغ گفتن را توجیه کند. اما کسانی که 1 دلار گرفتند، مبلغ آنقدر کم بود که دروغ گفتن به خاطر پول قابل توجیه نبود. ازاینرو، برای کاهش این ناسازگاری، آنها نگرش واقعی خود نسبت به آزمایش را تغییر دادند و باور کردند که آزمایش در واقع چندان هم بد نبوده و حتی میتواند جالبتر از آنچه ابتدا تصور میکردند باشد.
هرچند ممکن است در این آزمایش برخی مفروضات وجود داشته باشد، اما جنبههای مفهومی آن طی سالها تأیید شده است. نکته اصلی این است که انسانها بیشتر تمایل دارند نگرشها و افکار خود را تغییر دهند تا با رفتارهایشان همخوان شود، تا اینکه رفتارشان را تغییر دهند تا با عقایدشان سازگار گردد (فستینگر و کارلسمیث، 1957). این پدیده در زندگی روزمره ما نیز بارها رخ میدهد. برای مثال، بسیاری از افراد سیگاری میدانند که سیگار به سلامتیشان آسیب میزند، اما نمیتوانند رفتار خود را ترک کنند. برای رفع این ناسازگاری شناختی، آنها بهجای دست کشیدن از سیگار، شناختهای خود را تغییر میدهند. ممکن است به جستجوی مقالهها یا منابعی بپردازند که نشان دهد سیگار آنقدر هم که میگویند مضر نیست (مکلئود، 2007). با درک نحوهی مواجههی ما با ناسازگاری شناختی، میتوانیم تلاش کنیم که رفتارهایمان را در راستای باورهایمان تنظیم کنیم و کاری انجام دهیم که با اعتقاداتمان همخوان باشد!
منابع:
Mcleod, S. (2007, February 5). Cognitive Dissonance. Simplypsychology.org; Simply Psychology. https://www.simplypsychology.org/cognitive-dissonance.html
Harmon-Jones, E., & Mills, J. (2019). An introduction to cognitive dissonance theory and an overview of current perspectives on the theory. Cognitive Dissonance: Reexamining a Pivotal Theory in Psychology (2nd Ed.)., 3–24. https://doi.org/10.1037/0000135-001
Festinger & Carlsmith. (1957). https://faculty.washington.edu/jdb/345/345%20Articles/Festinger%20&%20Carlsmith.pdf