زبان را میتوانیم مجموعه ای نظام مند از نشانه ها یا آواها برای برقراری ارتباط یا انتقال یک پیام تعریف کنیم. هر کدام از زبانهای دنیا تعدادی از آواهایی را که انسان قادر به تولید آن است به خدمت خود می گیرند. در زبان شناسی، به هر کدام از این آواهای گزینش شده «واج» می گوییم. واجها تمایز معنایی ایجاد می کنند. از کنار هم قرار گرفتن واجها تکواژ ها ساخته میشوند. تکواژ کوچک ترین واحد زبان است که یا معنای مستقل دارد یا نقش دستوری ایفا میکند و یا هر دو با کنارهم قرارگیری تکواژها کلمات ساخته میشوند.
کلمات در کنار هم گروهها را ایجاد می کنند. گروه های اسمی فعلی، قیدی صفتی و حرف اضافه ای این گروه ها در واحدهای بزرگتری که به آنها بند (clause) می گوییم شرکت میکنند. به این ساختار آخر، در دستور سنتی جمله میگوییم. شاید جالب باشد که به این نکته اشاره کنم که خط جزء نظام زبان محسوب نمیشود. خط بازتاب دهنده زبان است. هر زبان را میتوانیم با هر خطی که م خواهیم بنویسیم بنابراین زبان شناسان خط را جزئی از نظام زبان نمیدانند.
بنابراین بخشی از زبان آواشناسی (phonetics) است. همان طور که از نام آن مشخص است، در این قسمت به مطالعه آواها میپردازیم. در سطح دیگر، صرف یا ساخت واژه (morphology) مطرح میشود. موضوع اساسی در این سطح مطالعه ساختار واژه است. بخش یا سطح سوم نحو (syntax) است. تمرکز نحو بر مطالعه گروهها و بندهاست. حوزه چهارم معنی شناسی (semantics) است. بعد از این سطوح گفتمان شناسی یا تحلیل گفتمان مطرح می شود. در تحلیل گفتمان (discourse analysis) به دنبال یافتن معنا در متن از رهگذر تجزیه و تحلیل کلام هستیم. در تحلیل گفتمان همه سطوح نظام زبان را در نظر میگیریم تا معنای متن را پیدا کنیم. در این رویکرد بافت زبانی را در تولید معنا اثر بخش می دانیم.
در زبان شناسی از دو نوع بافت سخن گفته میشود. یکی بافت زبانی (linguistic context) که به آن بافتار (co-text) هم می گوییم. دیگری بافت غیرزبانی (non-linguistic context) است که به بافت موقعیت (context of situation) هم شناخته میشود. بر همین اساس، تحلیل گفتمان هم به دو نوع تقسیم میشود: تحلیل گفتمان توصیفی (descriptive discourse analysis / dda ) که در زبان شناسی مورد مطالعه قرار می گیرد؛
تحلیل گفتمان انتقادی ((Critical discourse Analysis/CDA که در علوم ارتباطات و علوم سیاسی به کرات شنیده میشود و معمولا با نام میشل فوکو عجین است؛ در واقع، زمانی که بافت زبانی (co-text) را در نظر می گیریم، از تحلیل گفتمان توصیفی سخن به میان می آید و زمانی که شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ویژگی های یک دوره زمانی را در نظر می گیریم، از ابزارهای تحلیل گفتمان انتقادی استفاده خواهیم کرد، که مباحث آن به مسائل زبان شناسی اجتماعی نیز نزدیک میشود. فوکو معتقد است هیچ متنی عاری از القائات ارزشی نیست.(No text is ideologically innocent) هیچ متنی خنثی نیست. بنابراین برای فهم زبان نیازمند بافت هستیم استخراج معنای درست هم نیازمند دسترسی به بافت زبانی است و هم بافت موقعیت. چشم پوشی از هر کدام از این دو می تواند ما را در فهم معنا دچار خطا کند.
پدر بزرگی را تصور کنید که میگوید: «یک ماه است که نوه هایم را ندیده ام». اگر این صحبت را از یک پدربزرگ آمریکایی بشنویم، برداشت ما این است که اعضای این خانواده به هم نزدیک هستند و احتمالا روابط گرمی با هم دارند. اما همین جمله را اگر از یک پدر بزرگ در یک شهر کوچک در ایران بشنویم احتمالا پیام دیگری دریافت خواهیم کرد و احتمال خواهیم داد که روابط خانوادگی آنها تیره و تار شده و به همین دلیل پدربزرگ نوه هایش را ندیده است. مثال دیگری مطرح کنم. اگر مادربزرگی به ما بگوید: «همه اش بر سر نگهداری من دعواست»، بدون بافت نمی توانیم تشخیص دهیم که مادربزرگ عزیز است و اطرافیانش او را خیلی دوست دارند و به همین دلیل برای نگهداری اش دعوا می شود؛ یا اینکه هیچ کس او را دوست ندارد و اعضای خانواده مسئولیت نگهداری او را به یکدیگر واگذار می کنند. این تعابیر را توجه بفرمایید: شهید شد، کشته شد، به قتل رسید، به هلاکت رسید، به درک واصل شد و... . همه این جمله ها در توصیف یک اتفاق به کار برده میشوند اما در بافت هایی متفاوت از هم. پس از آنجا که متن خنثی نیست باید مؤلفههای زیادی را در برداشت از متن لحاظ کنیم. چه کسی متن را نوشته است؟ در چه شرایطی نوشته شده است؟ کلمات به کار رفته در زمان حیات نویسنده چه معنایی داشته اند؟ مثلا کلمه یخچال امروز همان معنایی را تبادر میکند که ۲۰۰ سال پیش تداعی می کرده؟
در نظر گرفتن بافت زبانی یعنی کلمات و عبارات قبل و بعد یک متن را راهنمای خود قرار دهیم در این روش ما از خود متن برای تحلیل آن کمک می گیریم. در تفسیر متون مقدس در علم تفسیر قدمای ما به بافت زبانی سیاق می گفتند. شان نزول در این ادبیات مشمول بافت موقعیت است. برای متن ژانرها یا گونههای مختلفی وجود دارد. وقتی میگوییم یک متن از گونه ادبی است یا متن دیگر در ژانر علمی است مخاطب انتظار مشخصی از متن پیدا میکند. برای یک متن علمی شما منتظر کلمات و عبارات، شفاف، توصیفگر و عموما بیطرف هستید. زمانی که از متن علمی فاصله میگیریم و به سمت گونههای دیگر متن مانند متون ادبی سیاسی مذهبی و.... میرویم، اهمیت بافت زبانی افزون میشود.
از تأثیر بافت در متون مذهبی نمونه ای عرض کنم. واژه علق را در قرآن در نظر بگیرید. مترجمان این واژه را «خون بسته» معنا کرده اند. آیات به این ترتیب است:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (بخوان به نام پروردگارت که آفرید) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَق انسان را از خون بسته آفرید) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكرم (بخوان و پروردگار تو کریم ترین کریمان است) الذي علم بالقلم همان کس که به وسیله قلم آموخت) عَلَمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ آنچه را که انسان نمی دانست به تدریج به او[ آموخت)
وقتی متن را میخوانیم، برایمان سؤال میشود چرا قرآن به یک باره در میان این آیات از خون بسته سخن گفته. به فرهنگهای لغت که سری میزنیم، متوجه میشویم علق معانی دیگری هم دارد. دو معنای مصدری و اسم مصدری توجهمان را جلب میکند. یکی محبت که هم ریشه با علاقه و علقه است و دیگری ادراک و آگاهی. به آیات مشابه نگاهی میاندازیم. خلق الانسان من نطفه، من عجل، من طين، من ماء دافق و نمونه های دیگر.
همه این کلمات مفرد هستند. اگر هدف مطرح کردن خلقت انسان از خون بسته بود، احتمالا مشابه بقیه آیات از ساختار مفرد (علقه) استفاده می کرد و نه ساختار جمع آن (علق). همان طور که در آیه دیگری در قرآن کلمه علقه آمده و نه علق اکنون به آیات قبل و بعد نگاه کنید. موضوع صحبت چیست؟ سخن از خواندن و تعلیم دادن و قلم است. با این اوصاف، اشاره به خون بسته اینجا چگونه توجیه میشود؟ اگر بافت زبانی را در نظر بگیریم، ترجمه آن آیه ممکن است چیزی شبیه به این باشد:
بخوان به نام پروردگارت که آفرید (۱) انسان را از آگاهی و ادراک آفرید (۲)
آیا اینجا آیه به این نکته اشاره ندارد که ما انسان را از جنس آگاهی و ادراک آفریدیم؟ همان طور که در آیه دیگری میگوید انسان از شتاب آفریده شده است. این برداشت معنایی ارتباط نزدیک تری با خواندن و قلم و تعلیم خواهد داشت. این گونه است که بافت کلام برای درک بهتر معنا اهمیت پیدا می کند.
خیر، اگر به همین مثال متون مذهبی و حوزه تفسیر باز گردیم سیاق کلام در روش کاری مفسرانی همچون علامه طباطبایی و زمخشری، و حتی مفسران متقدم اهمیت ویژه ای داشته است.
چندگانگی در برداشت خاصیت متن است. اشعار حافظ را در نظر بگیرید. اشعار او می تواند مورد استناد فردی باشد که عارف واهل عبادت شبانه است. فرد دیگری که تمایلی به عبادت ندارد با همان شعرها به عیش و باده نوشی می کند. حافظ از امکانات و ساختهای زبانی برای مقصود خود بهره برده. میگوید: «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند». میتوان گفت منظور او این بوده که دیو یا شیطان از قومی که قرآن می خوانند دوری کند. همچنین میتوان گفت حتی دیو هم از آن قومی که به ظاهر قرآن خوان هستند میترسد و میگریزد. پاسخ به کمک بافت کلام قابل تشخیص است. این ذات و امکان زبان است، هر چند ممکن است از آن تعبیر به ضعف شود. چندگانگی معنا تا جایی که مخالف عقل نباشد و مطابق با اصول و روشهای تجزیه و تحلیل کلام باشد، مشکل محسوب نمیشود. کافی است بپذیریم که استخراج معنا از متن یک فرایند ایستا نیست. در این مسیر هیچ انسانی به حقیقت مطلق دست پیدا نمیکند. در هر دوره، محققان صرفا تلاش میکنند تا به روشهای بهتری دست یابند و معنای سازگارتری استخراج کنند. یافتههای به دست آمده هر باربا کلیت متن سنجیده میشود. اگر برداشت جدیدی که ارائه شده با کلیت متن و سایر جنبههای علمی و عقلی منطبق باشد، پذیرفته میشود و اگر نه، میتواند کنار گذاشته شود.
این تکثرگرایی مسئله تازه ای نیست و باید آن را بپذیریم. اما در چهارچوب زبان شناسی، تلاش برای ارائه برداشت ها و خوانش های دقیق تر و متناسب با درک مخاطب حتما تاثیر گذار خواهد بود. به کمک روش های علمی که تحلیل گفتمان در اختیارمان می گذارد، خوانش های ناسازگار را کمی عقب میزنیم و خوانشهایی را مورد پذیرش قرار میدهیم که با ملاک های علمی، مانند همخوانی با کلیت متن و عناصر انسجام، منطبق باشد مطابق این روش برداشت و تفسیری که انسجام کمتری با کلیت معنایی متن دارد دراولویت قرار نمی گیرد. ملاکهای علمی در dda و CDA به طور مفصل بحث شده است. تحلیل گفتمان توصیفی مقدمه ای بر تحلیل گفتمان انتقادی است. فکر میکنم از مجموع آنها بتوانیم به نتایج علمی و منطقی و البته مسالمت آمیز تر دست پیدا کنیم.
من، علاوه بر بررسی تفسیرهای پیشین و فرهنگ های لغات از مباحث زبان شناسی تاریخی و ریشه شناسی نیز بهره میگیرم تا به معنای دقیق تری از مفردات دست پیدا کنم و دریابم که آن کلمه در زمان تشکیل متن چه معنایی داشته است. سپس میکوشم، با ابزارهای تحلیل گفتمان، بافتهای زبانی و غیر زبانی متن مقدس را در معنای جملات دخیل کنم. مثلا الرحمن، مهیمن و خیلی اسامی دیگر خدا در دوره پیش از اسلام، نام بتها و خدایان عربها بوده است. زمانی که قرآن از پرستش الرحمن حرف میزند، بعضی مخاطبان آن دوره در درک معنای آن دچار ابهام میشوند. بالاخره آیا الله را بخوانند یا الرحمن را؟ میبینیم که قرآن چگونه مخاطبانش را به سمت حذف چند خدایی و پرستش خدای واحد هدایت می کند: قلدعو الله أو دعُو الرَّحْمَنَ أَيَّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ لأسماء لحسنى
]ای پیامبر[ بگو: الله را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید پس تنها بهترین نام ها از آن اوست
مؤمن، مهیمن و بعضی دیگر که پیش تر هر کدام خدایی مجزا محسوب می شدند، در قرآن ذیل اسامی و نام های الله معرفی می شوند. در واقع، به نظر میرسد قرآن در تلاش است تا یک نظام الهیاتی جدید را پایه ریزی و روایت کند. در نظر نداشتن جزئیات این چنینی و خارج کردن آیات قرآن از بافت خود باعث میشود متن قرآن را پراکنده ببینیم یا مسئلهها و دغدغههای آن را درک نکنیم، در حالی که به نظر می رسد ما با یک متن منسجم روبه رو هستیم که در حال حل بعضی مسائل الهیاتی است.
در نمونه ای دیگر در متن انجیل آمده که حضرت عیسی این چنین میگوید «گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسان تر است از راهیابی شخص ثروتمندي به پادشاهی خدا». چرا برای بیان این مثل از شتراستفاده شده؟ ضرب المثلها هم دارای منطق زبانی هستند. باید بررسی کنیم و بجوییم که چطور میتوانیم برای این ضرب المثل منطق زبانی ارائه کنیم.
حضرت عیسی به زبان آرامی سخن می گفته است. طبق یک نظر انجیل به زبان آرامی نوشته شده سپس به زبان یونانی ترجمه شده و از یونانی به لاتین و از لاتین به زبانهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی و سایر زبانها ترجمه شده است. البته میان اینکه نسخه اولیه به زبان آرامی بوده یا یونانی می کرد. یا ترکیبی از این دو اختلاف نظر وجود دارد. احتمال میرود که در هر مرحله از ترجمه خطاهایی رخ داده باشد. پس برای به حداقل رساندن خطا بهتر است به متن اصلی رجوع کنیم. درباره خطاهای ترجمه کتاب مقدس از یونانی به لاتین پژوهشهای خوبی انجام شده است. در نسخه یونانی از انجیل نیز کلمه ای به معنای شتر آمده.
اما در انجیل آرامی واژه gmla را می بینیم. این واژه با جمل عربی هم ریشه است. این کلمه هم در زبان آرامی و هم در زبان عربی معنای ریسمان هم دارد. پس شاید ترجمه منطقی تر این باشد: «گذشتن ریسمان از سوراخ سوزن آسان تر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا».
اگر بافت را لحاظ نکنیم، یا معنا را در نمی یابیم یا دست به معناتراشی می زنیم. شعر مشهور حافظ را حتما شنیده اید آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست/ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. گویا حافظ آن را برای امیر مبارزالدین سروده که در مقابل حمله دشمن ایستادگی نکرد و رفت. اما امروز هر کس ممکن است بنابه حال و اوضاعش استفاده های دیگری از این شعر کند. یا نیما یوشیج در حیاط خانه اش درختان انبوه و پرپشتی را نظاره میکرده او در جایی که طبیعت و جنگل و درختان را سیاه وصف می کند ممکن است صرفا توصیف کننده درختان محل زندگی اش باشد که از شدت سبزی یا حضور سایه ها سیاه به نظر می آیند، یا ممکن است اشاره ای به شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان داشته باشد. اولویت معنایی این شعر براساس بافت تعیین میشود.
در مثال دیگر، در زمان صدر اسلام، پیامبر توصیه می کردند که مسلمانان عمامه هایشان را تحت الحنک ببندند. تحت الحنک لفظا یعنی زیر چانه بخشی از عمامه را از زیر چانه بر روی شانه می انداختند تا چند قرن پیش این کار از دیدگاه بعضی فقها جزء واجبات بود. تا اینکه فقیهی آمد و مطرح کرد که علت این توصیه تمایز بخشی میان مسلمانان و کفار بوده و با در نظر گرفتن بافت موقعیت به این نتیجه رسید که انجام این کار واجب نیست بنابراین اگر از بافت دور شویم معانی را از دست خواهیم داد.
به طور خاص اگر درباره متون مقدس صحبت کنیم این متون به واسطه یک سنت مکتوب به دست ما رسیده است. به کمک آزمایشهای رادیو کربن در یافته اند که قدیم ترین نسخه های قرآن مثل قرآن صنعا و قرآن بیرمنگام، به نیمه اول قرن اول هجری بر می گردند، یعنی حدود سال های ۲۵ تا ۴۰ هجری ترتیب کلمات و سوره ها در این قرآنها مشابه نسخه ای است که امروز در دسترس ماست. برای تورات نسخه ای یافت شده که به ۲۱۰۰ تا ۲۳۰۰ سال پیش برمیگردد. در کنار این متون مکتوب، سنت شفاهی هم داشته ایم حافظان قاریان صحابه تابعین، محدثان و.... هر کدام در شکل گیری این سنت نقش داشته اند. در این سنت تواتر حائز اهمیت است و میتواند معیار باشد. از این سنت میتوانیم برای دسترسی به بافت کمک بگیریم البته با توجه به محدودیتهایی که برای شناخت بافت موقعیت وجود دارد باید ابتدا تمرکزمان را روی بافت زبانی بگذاریم و از سیاق متن کمک بگیریم پس در اینجا بافت زبانی قابل اعتناتراست. درباره قرآن ما از اشعار زمان جاهلی کتیبه ها متون پیش از قرآن و.... کمک میگیریم در پیدا کردن بافت و درک معنای سازگار درباره بافت موقعیت هم که از طریق سنت و تاریخ به دست ما رسیده ممکن است با اختلافاتی مواجه شویم که هر کدام از آن نقلها را با روشهای موجود صحت سنجی و ارزیابی میکنیم.
علم زبان شناسی اکنون جایگاه مستحکمی در میان علوم دارد. هر کدام از حوزههای زبان شناسی می توانند در یک بخش از این مسیر به ما کمک کنند تحلیل گفتمان توصیفی یا dda به ما ابزارهای ارزشمندی میدهد تا به صورت منسجمتر و نظام مندتر به سراغ متن برویم. تحلیل گفتمان انتقادی یا CDA به علاوه یک لایه انتقادی معنایی بر روی dda سوار میکند. سوگیریها و خطاهای شناختی در همین تکاپوها مشخص میشود. معنای متون خصوصا متون تاریخی به این شیوه بهتر به دست می آید. گذشتگان ما نیز از این روشها بهره گرفته اند، اما ما اکنون میتوانیم این رویکرد را نظاممندتر منسجم تر و آموزش پذیرتر به دیگران مطرح کنیم. پژوهش در این مسیر کمک میکند تا تحلیل ها و تفاسیر عالمانه تر و محققانه تری ارائه کنیم.
اگرچه، باز تاکید میکنم که تفسیرپذیری و ابهام معنایی بخش جدایی ناپذیر زبان است. هر چقدر تلاش کنیم پیامی را شفاف و واضح دریافت کنیم حدی از ابهام و گنگی باقی خواهد ماند. یک جمله ساده را ببنید دیشب سرم درد میکرد. به گمان ما پیام این جمله شفاف و بدون ابهام منتقل شد اما به واقع این جمله ابهاماتی با خود دارد. دیشب از چه بازه تا چه بازه ای از زمان کدام ناحیه از سرم کدام نوع از انواع سردرد و چرایی درد آن همگی در ابهام و گنگی معنایی هستند. به قول مولانا، من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر/ من عاجزم از گفتن و خلق از شنیدنش. هر چند که برون رفت از این نوع ابهامات و گنگی ها ورسیدن به شناخت نیز عمدتا به مدد زبان صورت میپذیر.