شلی الیزابت تیلور (متولد 1946) استاد برجسته روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس است. او دکترای خود را از دانشگاه Yale دریافت کرد و قبلاً دانشجوی دانشگاه هاروارد بود. تیلور که نویسنده فعال کتابها و مقالات مجلات علمی است، مدتهاست که در دو زیرشاخه روانشناسی اجتماعی یعنی: شناخت اجتماعی و روانشناسی سلامت یک چهره پیشرو بوده است. کتابهای او شامل کتاب غریزه و کتاب شناخت اجتماعی به همکاری سوزان فیسک است.
افتخارات حرفهای تیلور شامل جایزه مشارکت علمی برجسته از انجمن روانشناسی آمریکا (APA؛ 1996)، جایزه ویلیام جیمز فلو از انجمن علوم روانشناسی (APS؛ 2001) و جایزه یکعمر دستاورد APA است که در آگوست 2010 دریافت کرد. تیلور در سال 2009 به آکادمی ملی علوم ایالات متحده راه یافت. او در سال 2018 به عضویت انجمن فلسفی آمریکا انتخاب شد و در سال 2019 جایزه مرزهای دانش بنیاد BBVA در علوم اجتماعی را دریافت کرد.
دوران کودکی
شلی تیلور در سال 1946 در دهکده کوچکی در کوه کیسکو در نیویورک به دنیا آمد. او تنها فرزندِ پدرش، معلم تاریخ و مادرش، پیانیست و معلم پیانو بود. قبل از اینکه پدرش معلم تاریخ شود، او یک پرستار روانپزشکی بود. در طول جنگ جهانی دوم، او به دلیل فلج اطفال واجد شرایط خدمت نبود، بنابراین در انجمن دوستانهای داوطلب شد و اولین بیمارستان روانی را در اریتره ساخت. او در Chappaqua، نیویورک، در نزدیکی شمال شهر نیویورک در نزدیکی مرز کانکتیکات بزرگ شد. تیلور در دبیرستان هوراس گریلی در چاپاکوا تحصیل کرد. در دوران دبیرستان، او بهواسطه یکی از معلمان تاریخش از مدرسه کمکهزینه دریافت کرد تا در تابستان روانشناسی بخواند. وقتی سال تحصیلی شروع شد بهجای تدریس تاریخ، او روانشناسی تدریس میکرد و این یک تجربه تغییر بزرگ در زندگی برای او بود.
دوران تحصیل
تیلور در سال 1964 در کالج کانکتیکات شروع به تحصیل کرد. او در دورههای تاریخ و روانشناسی ثبتنام کرد؛ اما بیشتر به تاریخ گرایش داشت. بااینحال، مدرس دوره روانشناسی مقدماتی او به وی اطلاع داد که عملکرد او در کلاس نشان میدهد که باید روانشناسی را دنبال کند. وقتی او مخالفت کرد، پاسخ داد: “شما یک مورخ وحشتناک خواهید بود.” پس از آن برخورد، تیلور وارد رشته روانشناسی شد. او ابتدا میخواست پزشک شود، اما پس از گذراندن یک تابستان با داوطلبان در خدمت آمریکا، جایی که با مردان اسکیزوفرنی که عمدتاً مسنتر بودند و بهشدت دارو مصرف میکردند، کار میکرد، احساس رضایت نمیکرد و تصمیم به انجام تحقیقات گرفت. اولین آزمایش او ارزیابیهای زنان از زنانی که بهجای داشتن نقشهای سنتی خانوادگی انتخاب کرده بودند که کار کنند، را بررسی میکرد.
در دانشگاه ییل، او برای مدت کوتاهی با دیوید متی کار کرد، اما علایق و سبک شخصی آنها با هم مطابقت نداشت. او میخواست با ریچارد نیسبٍت کار کند؛ اما آزمایشگاه او پر بود. او سرانجام تحقیق پایاننامه خود را در مورد نظریه اسناد با جان مک کانهای انجام داد. پایاننامه او بر نظریه ادراک خود داریل بم تمرکز داشت و به این موضوع پرداخت که آیا افراد نگرشهای خود را از رفتارشان استنتاج میکنند یا نه. او دریافت که بازخورد نادرست از رفتار فرد در صورتی بهعنوان مبنایی برای نگرش پذیرفته میشود که با نگرشهای موجود از قبل سازگار باشد.
تیلور زمانی که در دانشگاه ییل بود، با افراد دیگری آشنا شد که در آینده در روانشناسی تبدیل به پیشروهای بزرگی شدند، مانند مارک زانا، مایکل استورمز، الن لنگر، کارول دوک، جیمز کاتینگ، هنری رودیگر و رابرت کرات. یکی از افراد مهم در حرفه آکادمیک تیلور، کنت کنیستون، روانپزشک دانشکده پزشکی ییل بود. او معمولاً با دانشجویان کار نمیکرد، اما پس از مدتی متقاعدسازی، به تیلور و برخی دیگر از دانشجویان در مورداستفاده از مصاحبه بهعنوان ابزاری برای تولید و آزمون فرضیهها آموزش داد.
فعالیتهای اجتماعی
تیلور همچنین تحتتأثیر جنبش زنان در دهه 1960 بود. او به جنبش آزادی زنان نیوهون پیوست و به سازماندهی تظاهرات، اعتراضات و کنفرانسها کمک کرد. او یکبار بهخاطر یورش به موری، باشگاهی در ییل که در ابتدا فقط برای مردان باز بود، دستگیر شد. ظرف چند ماه، این سیاست تغییر کرد و زنان مجاز به حضور در آن مکان شدند. او در سال 1972 دکترای خود را در رشته روانشناسی اجتماعی از دانشگاه ییل دریافت کرد. تیلور در ییل نیز با همسر خود، مروین فرناندز که معمار بود آشنا شد. پس از ییل، او در هاروارد موقعیتی دریافت کرد.
تحقیقات
پس از ییل، تیلور و همسرش به کمبریج نقلمکان کردند و او در بخش روانشناسی و روابط اجتماعی هاروارد مشغول به کار شد. در این زمان، او علاقه زیادی به شناخت اجتماعی پیدا کرد و بهشدت از نظریه اسناد استفاده میکرد. تیلور از جمله اولین کسانی بود که کار موفقیتآمیز دانیل کانمن و آموس تورسکی را در مورد اکتشافات و سوگیریها در زمینه روانشناسی اجتماعی به کار برد (1982).
تیلور با دانشجوی لیسانسی به نام سوزان فیسک در هاروارد، یک برنامه تحقیقاتی را در مورد برتر بودن و تأثیراتی که برتر بودن بر استنباط مردم دارد آغاز کرد. “تیلور و فیسک در مقالهای معروف دریافتند که نقطه دیدگاه بر ادراک علیت تأثیر میگذارد، بهگونهای که فردی که میدان بینایی شما را تحتتأثیر قرار میدهد در موقعیتی تأثیرگذارتر دیده میشود… و تصور اعمال از دیدگاه یک شخصیت خاص منجر به استنباط همدلانه و اطلاعات از دیدگاه آن شخص به بهترین شکل آموخته میشود.” تیلور همچنین باتوجه به کلیشهسازی و سوگیریهای شناختی، کارهای دیگری در مورد برجستهسازی انجام داد. بهعنوانمثال، او دریافت که اگر فردی در حوزه کاری شما عضوی نمادین یا انفرادی از یک گروه باشد، احتمال دارد که در نقش کلیشهای دیده شود تا زمانی که فرد عضوی از گروه اکثریت باشد و هویت او بسیار برجستهتر باشد. بهعنوانمثال، هنگامی که مردم گروهی از مردان و زنان را در حال بحث و گفتگو مشاهده میکردند، بینندگان یادآوری خود را بر اساس جنسیت سازماندهی میکردند، بهگونهای که وقتی افراد احتمالاً نظری را بهاشتباه از فردی به دیگری نسبت میدادند، معمولاً نظر یک زن را با نظر یک زن مخلوط میکردند. یا اختلاط نظر مرد با یک مرد دیگر.
تیلور همچنین با “پدیدههای بالای سر” خود به شناخت اجتماعی کمک کرده است (تیلور و فیسک، 1978). پدیدههای بالای سر بیان میکند که «هرچه یک نقش برجستهتر باشد، یک ناظر بیشتر به او یک علیت نسبت میدهد تا افراد کمتر برجسته». بهعنوانمثال، در موقعیتی که یک رهبر مشخص وجود دارد، نقشهای دیگر بر رهبر متمرکز میشوند و رهبر بهعنوان عامل یک رویداد در مقابل رویدادهای خارجی یا سایر افراد، حتی زمانی که واقعیت ندارد، دیده میشود. این فرضیه وجود دارد که مردم بیشتر بر برجسته بودن یک فرد تمرکز میکنند تا قضاوتهای فوری را انجام دهند، در مقابل درک واقعی یک موقعیت خاص.
در سال 1984، تیلور با همکاری شاگرد سابقش سوزان فیسک، کتابی با عنوان شناخت اجتماعی نوشت. این کتاب در تعریف گستره و جاهطلبی حوزه نوپای شناخت اجتماعی نقش بسزایی داشت. نسخه دوم در سال 1991 منتشر شد و دنبالهای با عنوان شناخت اجتماعی: از مغز تا فرهنگ در سال 2007 ظاهر شد. تیلور همچنین تحقیقاتی در مورد فرایندهای مقایسه اجتماعی انجام داده است و به انجام و انتشار تحقیقات در مورد شناخت اجتماعی در دهههای 1990 و 2000 ادامه میدهد.