کالین بلیک مور (Sir Colin Brian Blakemore) نــوروبیـولوژیست بریتانیایی، از محققان پیشرو در زمینهی بینایی و تکامل اولیهی مغز، بیماریهای نورودژنراتیو و پلاستیسیتهی مغز است. وی بیش از 2000 مقاله و کتاب منتشر کرده است و برندهی جوایز متعددی از کشورهایی نظیر بریتانیا، آمریکا، ایرلند، سوییس و استرالیا میباشد.
کالین بلیک مور در 1 ژوئن 1944 (در زمان جنگ جهانی دوم) در استراتفورد انگلستان متولد شد. پدر او، نورمن، در نیروی هوایی و مادرش، بریل، در نیروی زمینی مشغول به خدمت بودند. آنها پس از به دنیا آمدن کالین به کاونتری نقل مکان کردند. کالین به سبب هوش زیادش، در 5 سالگی به مدرسه رفت. علاقهی شدید او به جانورشناسی باعث شد که در سن 12 سالگی، بر روی خرخاکیهای پشت آشپزخانهشان آزمایشی انجام دهد. وی مشاهده کرد که با لمس خرخاکیها، آنها خود را جمع میکنند، اما بعد از تکرار پیاپی این کار، به آن عادت کرده و واکنششان به این تماس کم میشود. او وقتی روز بعد این کار را تکرار کرد، در کمال تعجب دید که آنها همچنان عکسالعملی نشان نمیدهند و آن عادت را به خاطر سپردهاند. پس نتیجه گرفت که رفتار این جاندار به کمک حافظه و یادگیری تغییر کرده است. این نتیجه باعث شد او به موضوعی علاقه پیدا کند که آن را به عنوان نوروپلاستیسیته میشناسیم. کالین در کودکی علاقهی شدیدی به حیوانات داشت به همین دلیل از اولین تجربهی کارش روی حیوانات با عبارت ترسناک و ناراحتکننده یاد میکند و معتقد است صحنهی ناخوشایند دست و پنجه نرم کردن حیوان با مرگ از ذهن نمیرود. با وجود علاقهاش به حیوانات، به چهرهای منفور در زمینهی حقوق حیوانات تبدیل شده است. چیزی که خشم حامیان حقوق بشر را برانگیخت، این بود که او برای تحقیقاتش در زمینهی استرابیسم، پلک بچهگربههای تازه متولد را میدوخت تا تکامل کورتکس بیناییشان را بررسی کند. به دنبال این اتفاق، سالها او و خانوادهاش مورد تهدید و آزار و اذیت شدید توسط حامیان حقوق حیوانات قرار گرفتند. بلیک مور بعد از اینکه در سال 2003 به ریاست شورای تحقیقات پزشکی منصوب شد، تحقیق روی حیوانات را متوقف کرد. شورای تحقیقات پزشکی (MRC) سازمانی ملی است که با بودجهی سالیانه 700 میلیون پوند، تحقیقات در زمینهی پزشکی را حمایت میکند. بلیک مور در سال 2003 به ریاست این سازمان منصوب شد و در سال 2007 با به پایان رسیدن دورهی خدمتش، به کارش به عنوان پروفسور نوروساینس در دانشگاه آکسفورد ادامه داد و در سال 2012، به عنوان پروفسور نوروساینس و فلسفه وارد مدرسهی تحصیلات تکمیلی دانشگاه لندن شد.
بلیک مور از اولین کسانی بود که ثابت کرد بخش بینایی کورتکس مغز، حین دورهی بحرانی بعد از تولد، دچار تغییرات تطابقی میشود. وی معتقد بود این ویژگی به مغز کمک میکند تا خودش را با محیط تطبیق دهد. او نشان داد که علت نوروپلاستیسیته پراکنده شدن رشتههای عصبی، تغییر در شکل و ساختار سلولهای عصبی و مرگ انتخابی آنهاست. آزمایشات بلیک مور ثابت کرد بخش بینایی کورتکس در افرادی که مدت کوتاهی بعد از تولد نابینا شدهاند، نسبت به ورودیهایی از بخشهای دیگر مغز خصوصاً لامسه پاسخگو است. او و تیمش با استفاده از تکنیک fMRI مشاهده کردند که وقتی فرد نابینا خطوط بریل را لمس میکند، جریان خون در ناحیهی بینایی کورتکس مغزش افزایش پیدا میکند. این نشان میدهد که مدارهای بینایی در کنار لامسه به شناخت فرد کمک میکند. همچنین بعد از سکته و سایر تروماهای مغزی، این سازماندهی مجدد در مغز میتواند به روند بهبود کمک کند به این صورت که بخش های دیگر مغز تا حدودی عملکرد بخش آسیب دیده را به عهده میگیرند.
پروفسور بلیک مور طی یک سخنرانی در آمستردام ایدهای را مطرح کرد که تعجب همگان را برانگیخت. او در پاسخ به این سوال که چرا مغز انسان مدرن در مقایسه با اجدادش بسیار بزرگتر است گفت، اندازهی مغز انسان به دنبال یک “تصادف” افزایش پیدا کرده نه طی تکامل. او معتقد است که انتخاب طبیعی نمیتواند تغییر ناگهانی در اندازهی مغز را توجیه کند، برای همین مدعی شد که با وجود اینکه از 3 میلیون سال پیش مغز انسان به تدریج در حال بزرگتر شدن بوده، اما حدود 200 هزار سال پیش، یک جهش ژنتیکی موجب افزایش ناگهانی اندازهی مغز انسان به میزان 30 درصد شده تا این مناطق جدید به عملکردهای تخصصیتر اختصاص داده شود. او میگوید، این تغییرات ناگهانی تأثیر لحظهای ناچیزی در رفتار انسان داشته، اما نهایتاً منجر به ظهور شناخت و فرهنگ در انسان شدهاند. هر چند که یافتههای علمی هنوز این فرضیه را تأیید نکردهاند.
“با این همه راه درازی در پیش است تا ما به جایی برسیم تا بتوانیم معمایی را که در کاسهی سرمان نهفته است، حل کنیم و از ذهن خود، به عنوان ماحصل مغز، فهم درستی به دست آوریم”.
این بخشی از مقدمهی کتاب «ساخت و کار ذهن» نوشته ی کالین بلک مور است. او در این اثر به تلاشهای زیاد بشر برای حل معمای درون جمجمه اشاره می کند و اشاره میکند که کماکان باید در این مسیر با تمام سرعت به پیش برانیم.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 5، بهار 1397