رشد شناختی کودک و اهمیت وجود محرکهای مناسب
(توجه: این مصاحبه در پاییز 1399 انجام شده است)
دکتر هاشم فرهنگدوست، از مدرسین دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی دانشگاه تهران هستند. ایشان تحصیلات خود را در رشته کارشناسی و کارشناسی ارشد گفتاردرمانی آغاز کرده و سپس دکترای تخصصی خود را در رشته علوم اعصاب شناختی دریافت کردهاند. آقای دکتر فرهنگدوست عضو کمیته علمی و هیئت امنای انجمن اتیسم ایران نیز هستند و در این مصاحبه حول موضوعات رشد شناختی کودک، گفتار و رشد زبانی و برخی اختلالات با ایشان صحبت کردهایم.
اهمیت شناخت و ذهن در کودک چیست؟
از منظر روانشناسی تحولی و رفتاری، ذهن و رفتار حاصل عملکرد مغز است. از این منظر، ما دارای یک مغز فیزیکی هستیم و ذهن صرفا مجموعه ای از فرآیندهایی است که در مغز رخ میدهد. وقتی مغز در معرض محرکهای محیطی قرار میگیرد، بازآراییهایی در اتصالات سیستم عصبی شکل میگیرد که منجر به شکلگیری عملکردهای پیچیدهتر سیستم عصبی و تطابق بهتر آن با محیط میشود. به این ترتیب مغز با بازنمایی دنیای بیرون در دنیای درونی خود واجد ذهن میشود، و به دنبال آن از یک واکنشگر منفعل به محرکهای محیطی، به یک عملگر فعال در محیط تبدیل میشود که خود قابلیت آفرینش و بازآرایی محیط را خواهد داشت.
در تعریف شناخت، با دو رویکرد حداقلی و حداکثری مواجه هستیم. رویکرد حداقلی شناخت را محدود به توجه، حافظه و عملکرد اجرایی میکند، اما در رویکرد حداکثری به تمام کارکردهای ذهن شناخت میگویند. لازمه داشتن ذهن و شناخت هنجار، اولا برخورداری از مغزی با ساختار و عملکردی به هنجار میباشد. بنابراین هرگونه ناهنجاری در ساختار یا کارکرد مغز، عوارض و تورشهایی را در شکلگیری ذهن و شناخت ایجاد خواهد کرد، که به آن ناهنجاری گفته میشود. در ثانی لازم است مغز در محیطی مناسب، با دریافت محرکهای مناسب، قرار گیرد تا رفتار تطابقی مناسب را شکل دهد.
در تعریف شناخت، رویکرد مینیمالیسم آن را محدود به توجه، حافظه و عملکرد اجرایی میکند، اما در رویکرد حداکثری به تمام کارکردهای ذهن شناخت میگوییم.
تفاوتی که در دوره اخیر با ظهور علوم شناختی ایجاد شده چیست؟ کودک امروز با کودک پنجاه سال قبل چه تفاوتهایی در طی این مسیر دارد؟
کودکان امروز با همان مغز کودکان پنجاه سال قبل به دنیا میآیند، در واقع هر دو دسته با مغزی به دنیا میآیند که میراثدار ژنتیکی بشر نخستین و زندگی در جنگل و مراتع میباشد، از این رو واجد الگوریتمهای ذهنی مشابهی میباشند که البته متناسب با زندگی در جنگل است. آنچه تغییر کرده است، محرکهای محیطی میباشد. ممکن است تصور کنیم در دنیای امروزی ما کودک را بیشتر در معرض محرکهایی که به گمان ما سیستم شناختی را تحریک میکنند، قرار دادهایم، اما این طور نیست. ذهن ما، ذهن تطابقی بشر نخستین در جنگل است و برای تطابق با آن محیط سازماندهی شده است. برای مثال استرس را تصور کنید. در دنیای جنگلی، استرس یک واقعه کوتاهمدت بوده است و رد میشده، اما اکنون در زندگی شهری و در آپارتمانها، کودک با انبوهی از محرکهای استرسزای مزمن مواجه است.
در دنیای جنگلی، استرس یک واقعه کوتاهمدت بوده است و رد میشده، اما اکنون، در آپارتمانهای ما، کودک مدام در معرض استرس است که حرکتهایش منجر به شکستن چیزی یا ایجاد سر و صدایی نشود. این مسئله کودک را از محرکهای پایهای که برای رشد شناختی ضروری است، محروم میکند.
مغزی که در درجه اول برای دریافت محرکهای هیجانی، بویایی، حسی-حرکتی، در آغوش یا پشت مادر سازماندهی شده است، به مدت کوتاهی پس از تولد از آغوش، بوی بدن و محرکهای پیکری مناسب محروم میشود، چراکه مادر نباید شغلش را از دست بدهد! من در کتاب «مغز بیپیرایه» به طور مفصل به این موضوع پرداختهام. مغز، برای شکلدهی یک ذهن خودآگاه بسیار متکی به حسهای پیکری اعم از پوستی و عمقی میباشد. کودک بشر نخستین در پشت یا آغوش مادر قرار میگرفت، مادری که وظیفهاش جمعآوری دانهها بود. مادر خم میشده، میدویده و… که همه اینها سیستم وستیبولار کودک را تحریک میکرده است. همین تحریکها منجر به آن میشده که اگر نقایصی هم به صورت اولیه وجود داشته، جبران شود؛ مشابه چیزی که ما اکنون در مداخلات زودهنگام انجام میدهیم. سیستم بویایی هم با بوی عرق مادر، بوی موی مادر، بوی پستان مادر و بوی طبیعت تحریک میشده است. اینها همه باعث میشده که سیستم لیمبیک تا نه ماهگی سازماندهی مناسبی به خود بگیرد و به دنبال آن شرایط برای سازماندهی موثر قشر مغز مهیا گردد. اما امروز چه اتفاقی میافتد؟ مادری شاغل که مرخصی زایمان زیادی هم ندارد و نگران از دست دادن شغلش است، نوزادش را خیلی زود به مهدکودک میسپارد و در فواصلی برای شیردهی به او سر میزند! چنین نوزادانی ضمن کسب محدود تجارب بویایی، پیکری، شنیداری و بینایی مطلوب، دچار عوامل استرسزای محیطی و فیزیولوژیک بیشتری هم میشوند و حاصل آن شکلگیری دلبستگی نامطلوب و بازآرایی نامناسب سیستم لیمبیک میباشد. سیستمی که محرک تعاملات اجتماعی، ارتباط اجتماعی و زبان نمادین میباشد! عدم برخورداری از یک شبکه هیجانی مناسب، تمام مهارتهای شناختی سطح بالا اعم از کاربرد اجتماعی-هیجانی زبان، خود تنظیمی، برنامهریزی، تصمیمگیری و خودآگاهی را تحتتاثیر قرار خواهد داد.
تبعات این نابسامانی در رشد شناختی کودک چه خواهد بود؟
از منظر لوریا ما دارای یک مغز سه گانه هستیم که در روند تکامل آنها را کسب کردهایم: نخاع و ساقه مغز، لیمبیک و قشر مخ. این سه لایه هم در ساختار و هم در کارکرد از یک رابطه سلسله مراتبی برخوردارند. یعنی هم ساختار و هم جریان پردازش اطلاعات از پایین به بالا پیچیدهتر میشود و برونداد هر سیستم به عنوان درونداد لایه بالاتر عمل میکند و سطوح پایینتر در کنترل و مهار سطوح بالاتر قرار میگیرد. حالا چنانچه در جریان رشد، شرایط به گونهای پیش برود که ساختار و پردازش اطلاعات در سطوح پایینتر به شکل مطلوب بازآرایی نشود، درونداد مناسبی برای سطوح بالاتر فراهم نخواهد شد، در نتیجه سوگیریهای معیوبی در پیوندها و کارایی سطوح بالاتر شکل خواهد گرفت.
مثلا بیشفعالی آمیگدال در سیستم لیمبیک، منجر به این میشود که کودک نسبت به محرکهای معمولی سوگیری اضطرابی داشته باشد و بیشتر درگیر واکنش نزاع و گریز شود. بنابراین وقتی دائما در قالب اضطراب و تجربه هیجانی نامناسب، سیستم آمیگدال یا لیمبیک تحریک شود، شبکه ارتباطی لیمبیک گستردهتر میشود و در نتیجه مدام پالسهای قویتری برای سطح بالاتر یعنی قشر مغز خواهد فرستاد. از سویی با افزایش سطح برانگیختگی، سوگیری به محرکهای حسی افزایش خواهد داشت؟ در مجموع فرد از وضعیت خونسردی خارج شده و دائما در وضعیت نگرانی قرار میگیرد. به این ترتیب کارایی قشر مغز کاهش یافته و عملکردهای شناختی سطح بالا مثل برنامهریزی، خود تنظیمی، تصمیمگیری، قضاوت، استدلال و … از کفایت لازم برخوردار نخواهد بود.
محرومیت نوزادان از محرکهای حسی پایه مثل بویایی، لمس سطحی، عمقی و وستیبولار در کنار تحریک زودهنگام بینایی که این روزها در قالب بستههایی مثل بیبی انیشتین ارائه میشود، رشد متعادل مغز سهگانه را مخدوش میکند.
آقای دکتر، کودک باید چه علائمی نشان دهد تا ما نگران وضعیت شناختی او بشویم؟
تعامل غیرعادی با محیط و تعاملات و ارتباط اجتماعی غیرعادی از اولین علامتهایی هستند که ظاهر میشوند. به دنبال موارد فوق علائم زبانی در قالب تاخیر در رشد زبان یا استفاده غیرعادی از زبان بروز میکند. تماس چشمی ناکافی، سرگرمی غیرعادی با اشیاء و محرکهای محیطی، عدم انعطافپذیری، قشقرقها، بیقراریهای فراوان در مواجهه با تغییرات و تعاملات غیرعادی با افراد از این علائم است. ممکن است لبخند اجتماعی، شکلگیری مفاهیم و طبقهبندی محرکها نیز دیرتر بروز کند.
به دنبال نضج سیستم لیمبیک در نه ماهگی و آماده شدن قشر مغز، رشد ادراکی کودک سرعت میگیرد. با افزایش کنترل کودک بر عضلات ظریفتر در حدود ده ماهگی «قان و قون» آهنگین کودک شروع شده و اولین کلمات ظهور میکنند. این جا ممکن است شاهد تاخیر در رشد گفتار باشیم. کودک باید تا هجده ماهگی بتواند از عبارتهای دو کلمه برای ابراز خواستهها، اشتراکگذاری و ابراز خود استفاده کند و مشغول بازیهای نمادین شود. بنابراین تاخیر زبان، صرفا تاخیر در شکلگیری ادای چند کلمه نیست، بلکه پیش از آن کودک در ابراز خواستهها و اشتراکگذاری آنها با ژستها و اشارات با تاخیر مواجه شده است.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 15، پاییز 1399