توانبخشی شناختی؛ از توانمندسازی تا دسترسی
(توجه: این مصاحبه در پاییز 1399 انجام شده است)
آقای دکتر علیزاده تحصیلات خود را در مقطع توانبخشی آغاز کرده و دکترای خود را در رشته علوم اعصاب اخذ کردهاند. ایشان عضو هیئت علمی دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی ایران و از اعضای کمیته توانبخشی وزارت بهداشت هستند. در این شماره در خصوص اهمیت توانبخشی شناختی در مواجهه با اختلالات رشد شناختی کودکان و همچنین چالشهای دسترسی عمومی به این خدمات با ایشان صحبتی کوتاه داشتهایم.
آقای دکتر، شیوع اختلالات شناختی در کودکان به چه مقدار است و اهمیت آن در چیست؟
«شناخت» به عنوان یکی از اجزاء رشد و development کودک نقش مهمی دارد، به خاطر این که اگر در نگاه کلی حیطههای رشدی کودک را بررسی کنیم، حیطه موتور را که کنار بگذاریم، بقیه حیطهها مثل حیطه «اجتماعی»، حیطه «intellectual»، حیطه «عاطفی»، حیطه «قضاوت» و «حل مسئله» ماهیت شناختی دارند. حتی خود حیطه موتور هم در بخشهایی، مثل یادگیری حرکتی، تقلید حرکتی و… جنبه شناختی دارد و میشود گفت «شناخت» زیربنایی برای تمام حیطههای رشدی کودک است. ما باید به این شکل نگاه کنیم که اختلالات شناختی تنها شامل ناتوانیهای هوشی نمیشود. گرچه ما در تقسیمبندی تنها آنها را در نظر میگیریم، اما سایر جنبهها مثل رشد حرکتی، اجتماعی و حتی رشد اخلاقی هم چنین زیربنایی دارند. بنابراین اگرچه ما میگوییم شیوع اختلال هوشی و شناختی یک درصد است، اما اگر مجموعه اینها شامل اختلالات حافظه، توجه و… را هم در نظر بگیریم، ما در مجموع با شیوع سه درصدی این اختلالات شناختی در کودکان زیر هفت سال روبرو هستیم که شیوع بالایی است.
چرا اهمیت دارد؟ به خاطر این که «شناخت» هم مثل سایر حیطههای تکاملی ماهیتی دارد که از زمان جنینی شروع میشود و اولین رد پاهای شکلگیری و شروع پردازشهای شناختی مربوط به هفته ششم و هفتم جنینی است و این زمانی است که جنین تغییراتی در ضربان قلب و حرکت بدنش دارد و حتی به موسیقی واکنش نشان میدهد. هر چقدر که این سیستم شناختی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد، روی تکامل اثر میگذارد و توانمندسازی شناختی ما میتواند حتی قبل از تولد کودک شروع شود. وقتی ما از تقویت سیستم شناختی صحبت میکنیم، نباید فقط به توانبخشی بعد از وجود یک اختلال فکر کنیم. سیستم شناختی به خاطر اثر غیرخطی که بر تمام حیطههای دیگر development دارد، اهمیت دارد. اصلاً دولوپمنت بدون شناخت نداریم. شناخت اجتماعی، شناخت عاطفی، بهبود سیستم حرکتی، زبان و ارتباط و … همه با شناخت شکل میگیرد.
وقتی ما از تقویت سیستم شناختی صحبت میکنیم، ما نباید فقط به توانبخشی بعد از وجود یک اختلال فکر کنیم. سیستم شناختی به خاطر اثر غیرخطی که بر تمام حیطههای دیگر دولوپمنت دارد، اهمیت دارد. اصلاً دولوپمنت بدون شناخت نداریم.
بنابراین باید به این توجه کنیم که برای این که اینها به خوبی شکل بگیرد، باید به Habilitation و Abilitation سیستم شناختی فکر کنیم. بله، توانبخشی شناختی برای زمانی است که با یک اختلال واضح روبروییم و تشخیصی مثل ADHD وجود دارد. اما کودک ممکن است نقایصی داشته باشد، مثلاً Prenatal Risk factor هایی مثل خفگیهای مختصر حین تولد یا عللی مثل نارس بودن نوزادان میتواند منجر به مسائلی شود و بسیاری از مطالعات این را نشان دادهاند. این طور نیست که این کودکان لزوماً دچار اوتیسم یا دیگر اختلالات شوند، اما درصد بسیار بالایی از آنها ممکن است طی زمان، پردازشهای شناختیشان با تأخیر همراه باشد یا در سن مدرسه متوجه شویم که این کودکان concept formation یا دیگر مسائل شناختیشان با همتایانشان فرق دارد، یعنی تاخیری در سیستم شناختی که لزوماً یک تشخیص واضح ندارد. این مسئله لزوم ایجاد دانش در خانوادهها را میرساند تا مثل قد و وزن، وضعیت رشد شناختی کودک را پیگیری کنند و بدانند که در هر سنی باید به چه مسائلی توجه شود و اگر جایی احساس کردیم سیستم شناختی ضعف دارد، به Cognitive Abilitation & Habilitation بپردازیم. Cognitive Rehabilitation به معنای بازتوانی شناختی است، یعنی سیستم شناختی یک اختلالی مثل اوتیسم دارد و ما حالا باید روی بازتوانی شناختی کار کنیم. Cognitive Habilitation یعنی مشکلات خفیفی در سیستم شناختی وجود دارد که به حد تشخیص نمیرسد، اما باید با غربالگری و تستهای رشدی کودک آن را پیدا کنیم و نگذاریم این ضایعه بزرگتر و پیچیدهتر شده و تبدیل به مشکل شود. Cognitive Abilitation یعنی من میخواهم کودک سرآمدی داشته باشم که همه جنبههای رشدیاش متناسب باشد و هوش بالاتر و عملکردهای انطباقی بالاتری داشته باشد و این میشود توانمندسازی شناختی.
بنابراین ما باید دو مسئله را در حیطه کودکان داشته باشیم. اول ابزارهای مناسب و بومیشده برای غربالگری است. چون ما تستهای خارجی زیاد داریم، اما هم به خاطر مسئله زبان و هم مسئله فرهنگ مناسب نیستند، چرا که شناخت در جنبههای گوناگونش مثل رشد عاطفی، اخلاقی یا اجتماعی مسئلهای وابسته به فرهنگ است. پس باید ابزارهای مناسب بومیشده برای غربالگری شناختی در کشورمان تولید کنیم که اکنون بسیار کم داریم. دوم هم تولید پکیجهایی برای بازتوانی و توانمندسازی شناختی است که بعد از تشخیص از آن بهره ببریم.
این مسئله لزوم ایجاد دانش در خانوادهها را میرساند تا مثل قد و وزن، وضعیت رشد شناختی کودک را پیگیری کنند و بدانند که در هر سنی باید به چه مسائلی توجه شود و اگر جایی احساس کردیم سیستم شناختی ضعف دارد، به Cognitive Abilitation & Habilitation بپردازیم.
آقای دکتر، توانبخشی شناختی چیست و اینجا چه نقشی ایفا میکند؟
توانبخشی شناختی یکی از رشتههای مدرن و نوین شناختی است. خود توانبخشی در مسئله شناخت بیشتر جنبه آموزشی داشته است، اما امروزه وقتی از توانبخشی شناختی صحبت میکنیم، منظور این است که بیاید و بر روی پردازشهای پایهای شناختی یعنی پردازش اطلاعات در مغز نظیر پردازش حافظه، پردازش توجه، زبان، حل مسئله و… کار کند. توانبخشی شناختی یک علم کاربردی (Translational) است و کاربردی از علم علوم اعصاب شناختی (Cognitive Neuroscience) در حیطه بالینی است. در اینجا برخلاف مدلهای قدیمیتر، فقط تغییر رفتار مد نظر نیست و نمیشود برای مؤثر دانستن یک روشْ مطالعات EEG و… را برای نشان دادن تأثیر در مدارهای مغز استفاده نکرد، چرا که باید مطمئن بشویم مدارهای مغز، پلاستیسیتی و… نیز تغییر کرده است.
در کشور ما اکنون چه مداخلاتی داریم و به چه شکلی عرضه میشوند؟
ما در داخل کشور، از قبل از انقلاب اسلامی رشتههای توانبخشی را داشتهایم. از رشتههای توانبخشی، رشتههای کاردرمانی و گفتاردرمانی، درمانگران اصلی ما را تشکیل میدهند. اما وقتی اسم از توانبخشی شناختی میبریم، منظور تصویر بزرگ و جامع است و اینجا روانشناس هم به عنوان عضوی از این تیم مطرح است. اما آیا هر کاردرمانگر یا هر گفتاردرمانگر یا هر روانشناسی قادر است کار توانبخشی شناختی انجام دهد؟ نه. درمانگری مد نظر است که در ادامه تحصیلات تکمیلیاش، مطالعاتش یا کار بالینیاش، دانش توانبخشی شناختی را فراگرفته باشد تا بتواند از اصول آن برای درمانگری استفاده کند، وگرنه کار او تبدیل میشود به همان توانبخشی سنتی.
دسترسیها در کشور به خدمات توانبخشی شناختی چگونه است؟
در کشور ما مثل همهجای جهان، وقتی علم و گرایش بالینی نوین و موثری میآید، همه دوست دارند کاربردی از آن داشته باشند و در کلینیکهایشان بگویند که ما در حال استفاده از توانبخشی شناختی هستیم و اسم آن را بیاورند و خانوادهها هم میگویند که ما توانبخشی شناختی میخواهیم، چراکه اسم و اهمیت تأثیر آن را شنیدهاند. اما این که من بگویم توانبخشی شناختی انجام میدهم تا این که صلاحیت آن را داشته باشم، دو مسئله مجزاست. من به جرات میتوانم بگویم که حدود هشتاد درصد درمانگرانی که با کودکان کار میکنند، مدعی هستند که توانبخشی شناختی انجام میدهند، اما آیا واقعاً این همان توانبخشی شناختی استاندارد است؟ ما مطالعهای کردیم که نشان داد تنها حدود بیست درصد از درمانگران ما واقعاً در حال استفاده از اصول توانبخشی شناختی هستند. بنابراین ما کمبود زیادی داریم.
چه پیشنیازهایی برای ارتقای این دسترسی و از بین بردن این کمبود لازم است؟
اول این که شناسنامه استاندارد خدمات توانبخشی شناختی باید با کمک ستاد توسعه علوم شناختی و از طرف وزارت بهداشت صادر شود و به عنوان یک گایدلاین بالینی و راهنما در اختیار این رشتهها قرار بگیرد. دوم این که کارگاهها و دورههای مصوب بازآموزی برگزار کنیم. البته این حیطه گسترده است و صرفاً با یک یا دو کارگاه آموزشی چند ساعته که اخیراً باب شده است، نمیشود. ما میدانیم مجوز برگزاری دورههای کوتاهمدت آموزش حرفهای به دانشگاهها داده شده است و اکنون میتوانند دورههای شصت ساعته یا هشتاد ساعته برگزار کنند. به نظر من این برای درمانگرانی که میخواهند در این حیطه کار کنند، لازم است. سوم هم این که محققان ما که با بیس توانبخشی، رشتههای توانبخشی شناختی و علوم اعصاب را دنبال کردهاند، بیایند و ابزارهای غربالگری و تشخیصی و بستههای توانبخشی شناختی را تهیه کنند و در اختیار درمانگران و جامعه ایرانی قرار دهند که در اینجا حمایتهای وزارت بهداشت و ستاد توسعه علوم شناختی ضروری است.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 15، پاییز 1399