جان سرل
دانشآموختهی دانشگاه ویسکانسین، هر دو دیدگاه دوگانهانگارانه و مادهگرایانه را مورد نقد قرار میدهد و معتقد است هر دوی این رویکردها به نتایج نادرست میانجامند. جان سرل معتقد است که تمایز جهان ذهنی و فیزیکی امری مبهم است؛ ولی به جای پذیرش اینکه ذهن به ماده فروکاسته شود، آگاهی را دارای جنبهای میداند که ازنظر هستیشناسی قابل فروکاهش به مؤلفههای فیزیکی نیست.
این جنبهی آگاهی، همان حالات کیفی و ذهنیتی(سوبژکتیو) میباشد. تجربهی نوشیدن چای با تجربهی گوش دادن به آهنگ سونات بتهوون متفاوت است. افزون بر این، هرکدام از این حالات برای هر فرد ویژه و انحصاری است. سرل عنوان طبیعتگرایی بیولوژیک را برای این طرز نگاه برمیگزیند.
از منظر جان سرل؛ از آنجا که آگاهی دارای جنبهی اولشخص است، نمیتوان آن را به چیزی که جنبهی سومشخص دارد، فروکاست. او برای تبیین آگاهی دو رویکرد را معرفی میکند:
1- نظریهی بلوک ساختمانی: میدان آگاهی، متشکل از مؤلفههای گوناگونی است که هرکدام محتوای مشخصی دارند.
2- نظریهی میدان متحد: براساس این رویکرد، میدانِ آگاهی باید به منظور داشتن یک محتوای آگاهانه بررسی شود. در واقع بر این اساس اصلیترین مسأله دربارهی آگاهی، توانایی مغز در ایجاد میدانی یک پارچه و متحد (مانند نظام بینایی) آگاهانه است.
بنابراین جان سرل امکانی برای ساخت ماشینهای هوشمند که دارای آگاهی هستند، متصور نمیشود.
توماس نیگل
خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟!
این عنوان مقالهی توماس نیگل در سال 1974 بود که بسیار سروصدا بهپا کرد. او در این مقاله آشکارا بیان میکند که ویژگی سوبژکتیو تجربه را هرگز نمیتوان با تحلیل فروکاستی از ذهن به دست آورد. توماس نیگل یکی از معروفترین استدلالها در فلسفهی ذهن را مطرح کرد. استدلال نیگل بر این فرض متکی است که خفاش دارای تجاربی کیفی است؛ ازاینرو خفاش بودن مانند چیزی خاص بودن است. از آنجاییکه دنیای ذهنی خفاش با ما متفاوت است، درک دنیای ذهنی آن نیز امکانپذیر نیست.
دنیل دنت
شهرت دنت در عرصهی فلسفهی ذهن به دلیل انکار وجود کوالیا، یعنی کیفیات ذهنی تجارب آگاهانه، است. دنت معتقد است که ماهیت کوالیایی آنطور که تصور میشود ذاتی نیست، بلکه غیرذاتی و نسبی است. او قاطعانه وجود کوالیا را به عنوان یک تجربهی خاص، سوبژکتیو و توصیفناپذیر انکار میکند.
به عقیدهی دنیل دنت؛ در مغز نه تئاتر دکارتی وجود دارد و نه آدمکی هست که شاهد بازنمایی یک تجربهی آگاهانه درون مغز باشد. به باور او در هر لحظه پیشنویسهای متعددی درون مغز برای چیرگی بر یکدیگر رقابت میکنند، تا سرانجام یک پیشنویس نهایی ظهور کند. دنت در تحلیل آگاهی، رویکردی کاملاً کارکردگرایانه اتخاذ میکند. از نظر او آگاهی به کارکردهای مغز متکی است و چنانچه یک ماشین بتواند سازمان کارکردی مغز را تقلید کند، قادر به دستیابی به آگاهی در شکل کامل آن است.
آنتونیو داماسیو
نورولوژیست و عصبپژوه پرتغالی از پیشگامان مطالعه در حوزهی آگاهی است. نویسندهی کتاب معروف خطای دکارت، نظریهای سلسلهمراتبی دربارهی آگاهی دارد. دیدگاه او بر اساس مشاهدهی بیماران دچار اختلالات مغزی شکل گرفته است. شکلی از آگاهی که داماسیو برای ما مجسم میکند توسط نورونهایی با ظرفیت مقایسهی حالات مختلف ارگانیسم در مواجهه با محرکهای بیرونی و درونی ایجاد می شود. حافظه و گذر زمان نقش مهمی را در این مقایسه بازی می کنند. از دیدگاه داماسیو آگاهی حاصل تعاملی پیچیده میان فرآیندهای شناختی و هیجانی است. تمام این فرآیندها منجر به ایجاد محتوای آگاهی به همراه حس خویشتن میشوند. داماسیو معتقد است که شکل غایی آگاهی با خویشتنهای سلسله مراتبی شکل میگیرد. در بالاترین سطح این خویشتنها، خویشتن خود زیستنگار قرار دارد. خود زیستنگار به معنای واقعی کلمه، همان شرححالنگاری فرد است که آگاهانه شده است و هویت فرد محسوب میشود.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 6، تابستان 1397