ورود بیگانگان به زمین و تقابل نژاد بشر با آنها، دستمایهی تولیدات سینمایی بسیاری بوده است، که اخیراً نیز اقبال فیلمسازان به این موضوع بیش از پیش شده. یکی از آثار سینمایی موفق در این ژانر، فیلم “Arrival”، ساختهی دنیس وینلو است. فیلم روایتگر ورود چند جسم پرندهی ناشناخته (UFO) به زمین، تلاش انسانها برای درک ماهیت و برقراری ارتباط با آنها و در نهایت دفع خطرات احتمالی این اجسام است. آن چه فیلم را از سایر آثار در این سبک متمایز میسازد، استفاده از مضامین دراماتیک، علمی و گاه تخیلی است که دست آخر همه در هم آمیخته میشوند تا گره از پرسشهای مطرح شده در طول فیلم باز کنند. به علاوه، سازندگان برای پیچیده کردن هر چه بیشتر داستان، از شیوهی روایت غیر خطی استفاده کردهاند، شیوهای که پیشتر در فیلمهای برجسته و اثرگذاری نظیر “Pulp fiction” و “Memento” شاهد آن بودهایم.
آن چه پس از تماشای مدت کوتاهی از فیلم جلب نظر میکند آن است که بر خلاف اغلب فیلمهای ساخته شدهی پیشین بیگانگان این بار قصد نابودی بشر و تسلط بر زمین را ندارند، بلکه هدف اصلی آنها برقرار کردن ارتباط با انسانها و حتی کمک به آنها است، همانطور که در پایان فیلم صریحاً به آن اشاره میشود. این تلاش برای برقراری ارتباط پای یک زبانشناس و اصولاً مفاهیم شناختی مرتبط با زبان را به داستان باز میکند که بخش اعظم پیام فیلم نیز در همین بستر ساخته و پرداخته میشود. “زبان سنگ بنای تمدن است” و “زبان اولین سلاحی است که در هر جنگی کشیده میشود”، جملاتی هستند که نخستین گفت و گوی دو شخصیت اصلی داستان و در واقع پایههای فکری فیلمنامه را تشکیل میدهند. شاید در نگاه اول این جملات اغراقآمیز به نظر برسند، اما آن چه فیلم عرضه میدارد، در کنار آن چه تاکنون از دیدگاههای شناختی دربارهی زبان ارائه شده، هر دو میتوانند تا حدود زیادی تأییدکنندهی این جملات باشند.
اصولاً هر موجود اندیشمندی، به واسطهی یک سری از حالات ذهنی، نظیر تفکر، تصمیمگیری، احساس، منطق و بسیاری دیگر از این نوع، از سایر موجودات فاقد اندیشه متمایز میشود. هر یک از این حالات قواعدی دارد و تا زمانی که موجود به آن قواعد پایبند نباشد، نمیتوان حالات ذهنی مطرح شده را به اون نسبت داد. اما نکتهی مهم این است که فرد قاعدهمندی را چگونه میآموزد؛ به عبارت دیگر ذات مفهوم قاعده و اینکه چه چیزی را پیروی از قاعده مینامیم و چه چیز را نه، چگونه در فرد ایجاد میشود؟ علوم شناختی و فلسفهی ذهن پاسخ را در مفهوم اجتماع میجوید. برای آنکه فردی بتواند از قاعدهای پیروی کند، لازم است تا در جامعهای شرکت داشته باشد تا آن جامعه قاعدهمندی را به فرد آموزش دهد، چرا که درک اجرا کردن یا رد یک قاعده در یک عمل خاص با بازخوردی که جامعه به آن عمل ارائه میدهد، مشخص میشود و هیچ فردی قادر به درک این مفهوم به صورت منفرد نیست. لازمهی این امر دو شرط است، اول وجود یک جامعه و دوم وجود یک ابزار با تواناییهای کافی برای ایجاد ارتباط و انتقال این مفاهیم. ما این ابزار ارتباطی را با نام زبان میشناسیم، از این رو میتوان گفت که شالودهی تمام حالات ذهنی بر زبان بنا شده و یک جامعه مادامی قادر به ایجاد این حالات ذهنی در فرد است که جامعهای زبانمند باشد. این گفته در مورد تفکر مصداق بارزتری پیدا میکند، چرا که هر کس سادهترین تعریف از تفکر را آوای نفس که از اساس وابسته به زبان است، میبیند. شاید بهترین توصیف از ارتباط تفکر و زبان را افلاطون بیان داشته که میگوید: «هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف میزند». پس مادامی که در ارتباط با تفکر سخن میگوییم، ناچار به پذیرش وابستگی غیر قابل انکار آن به زبان هستیم و اگر زبان را سنگ بنای تفکر و تفکر را سنگ بنای تمدن فرض کنیم، اساس قرار دادن زبان برای تمدن پر بیراه نخواهد بود.
این مفهوم در فیلم نقشی کلیدی ایفا میکند، انسانهایی که پس از ورود بیگانگان سرشار از حیرتاند، درک ماهیت و اهداف بیگانگان را در گرو برقرار کردن ارتباط با آنها میبینند. تکامل این ارتباط خط داستانی اصلی را مهیا میسازد. نکتهی جالب آن است که عدهای برای برقراری ارتباط دست به دامن درک زبان بیگانگان میشوند، در همین حال و در سوی دیگر عدهای از یک بازی فکری برای برقراری ارتباط استفاده میکنند و هر دو نیز به پیشرفتهایی میرسند؛ گویی زبان همانقدر متأثر از تفکر است که مشارکت در یک بازی فکری.
در سمت مقابل اما بیگانگانی را داریم که در همان ارتباطات نخست متوجهی زبانمندی آنها میشویم و حتی در ادامهی فیلم بیش از آنکه از خود آنها و پیچیدگیهایشان بشنویم، در جریان زبان آنها قرار میگیریم. تا همین نقطه میتوان متوجهی یکی از اصلیترین نقاط تمایز فیلم شد؛ فیلم تعامل انسان و بیگانگان را به سمت و سوی نظامی و یا علوم فیزیک مدرن نمیبرد، بلکه اساساً در وادی زبانشناسی سیر میکند. ماجرا تا آنجا ادامه مییابد که در مییابیم بیگانگان قصد دارند پارهای از توانمندیهای ذهنی خود را به بشر منتقل کنند و در نهایت این کار را با آموزش زبان خود به انسانها انجام میدهند، تا جایی که میبینیم فردی که زبان بیگانگان را یاد گرفته قادر به تفکر همانند آنان است.
پیش از این گفتیم که زبان شاکلهی اصلی تفکر است، پس عجیب نیست که داستان زبان را بستر انتقال قدرت تفکر و تواناییهای مرتبط با آن قرار داده است. مکاتب سنتی زبانشناسی، نظیر زبانشناسیهای چامسکیایی، زبان را یک ساختار مکانیکی، صرفاً برای ایجاد جملاتی که از نظر گرامری صحیح باشند، در نظر میگیرند و قابلیت تبیین پیچیدگیهایی را که امروزه برای زبان مطرح میشود، ندارند؛ لذا لازمهی پذیرش داستان فیلم، اقلاً از نظر تئوری، بهرهگیری از مکاتب مدرن زبانشناسی، یعنی زبانشناسی شناختی، است.
نظریهی ساپیر-وورف (نسبیت زبانی) تفکر را کاملاً پیوند یافته با زبان میداند؛ گویا زبان و تفکر دو روی یک سکهاند و تفکر بدون زبان ممکن نیست؛ به گفتهی ساپیر زبان هم ابزار اندیشه است، هم محتوای آن و هم صورت آن. از طرفی هم همهی ما در قالبهایی که زبان ترسیم کرده است تفکر میکنیم؛ همچنین این قالبها نحوهی ادراک ما را از جهان پیرامون تعیین میکنند؛ به گونهای که هر زبانی دارای مفاهیم پنهان و خاص خود است که با سایر زبانها بسیار متفاوت بوده و تنها سخنگویان آن زبان قادر به ادراک آن هستند. شاید انتخاب دوازده منطقهی متفاوت از زمین برای فرود بیگانگان و تفاوتهای اساسی هر یک از این مناطق در برخورد با آنان، تلاشی برای نمایش همین تفاوتهای زبانی و به دنبال آن فکری است. یکی به دنبال نابودی آنهاست و دیگری به فکر یاد گرفتن از آنها!
بنابراین شاید بتوان با گسترش تواناییهای زبان ابعاد جدیدی از جهان را نیز برای بشر آشکار کرد. فیلم نیز با ظرافت هر چه تمامتر سعی در بیان این مفهوم دارد. در نهایت شخصیت اصلی با تسلط به زبان بیگانگانْ نحوهی تفکر و همچنین جهانبینی آنها را میآموزد. تأکید داستان بر اینکه زبان بیگانگان از حالتهای خطی و شناختهشده معمول زمان پیروی نمیکند، تلاشی در جهت نمایش ارتباط نحوهی تفکر و زبان محسوب میشود. دقیقاً همان چیزی که نظریهی نسبیت زبان بیان میکند.
فیلم در نهایت، در حالی که شخصیت اصلی فیلم به زبان بیگانگان مسلط شده، با جهش میان خطوط زمانی مختلف به پایان میرسد. شاید بخشهایی از فیلم، علی الخصوص قسمتهای مرتبط با شکسته شدن بعد زمان، کمی مبهم و به دور از نظریات صریح علمی باشند، اما جنبههایی از فیلم که سعی در برقراری ارتباط میان زبان، فلسفهی ذهن و تفکر را دارند، قابل تأملاند و در ایجاد این سؤال در ذهن بیننده که دانش زبانی، چگونه نخ تسبیحی برای ارتباط میان افکار، احساسات و به طور کلی توانمندیهای ذهنی، چه از نوع انسانی و چه فرا انسانی آن میشود، موفق عمل میکنند
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 3، پاییز 1396