کودکان و بزرگسالان زمان را به صورت متفاوتی درک می کنند
زمان می تواند ما را فریب دهد! بسیاری از ما این احساس را تجربه کردهایم که سه ماه تابستان زمانی که کودک بودیم خیلی طولانی تر از تابستانی است که اکنون در بزرگسالی احساس می کنیم. در حالی که قادریم از نظر فلسفی و ادبی بحث کنیم که چرا یک تابستان ممکن است طولانیتر از تابستان دیگر به نظر برسد ، این تفاوت را در محیط آزمایشگاه هم می توانیم بررسی کنیم.
محققان دانشگاه Eötvös Loránd همین کار را انجام دادند. آنها مطالعه ای را طراحی کردند تا متوجه شوند که چگونه رویدادها و اتفاقات زندگی، می توانند بر درک ما از زمان در دوره رشد و تکامل، تأثیر بگذارند . آنها آزمودنی ها را در سه گروه سنی چهار تا پنج سال، نه تا ده سال و هیجده سال به بالا قرار دادند و به آن ها دو ویدیوی یک دقیقه ای را نشان دادند. این دو ویدیو از یک مجموعه انیمیشن معروف بود که از نظر ویژگی های بصری و صوتی متعادل شده و تنها از نظر وجود یا عدم وجود اتفاقات زیاد باهم متفاوت بودند. یکی از ویدئو ها شامل اتفاق های سریع پشت سرهم (پلیس در حال نجات حیوانات و دستگیری یک دزد) و دیگری یک سکانس یکنواخت و تکراری بود (شش زندانی در سایه در حال فرار با یک قایق پارویی). آزمودنی ها این دو کلیپ را به نسبت زمانی نصف-نصف و ابتدا فیلم پر حادثه را تماشا کردند. پس از تماشای هر دو ویدئو، آن ها فقط می بایست دو سوالی را که حتی برای یک کودک 4 ساله هم قابل فهم بود جواب دهند : 1) “کدام ویدئو طولانی تر بود؟” و 2) “آیا می توانید مدت زمان تخمینی هر فیلم با دست های خود نشان دهید؟”
با وجود یکسان بودن مدت زمان فیلم ها، در نتایج بررسی پاسخ ها یک اختلاف واضح در تخمین مدت زمان دو ویدئو در هر گروه سنی دیده شد. اما این نتیجه به طور شگفت انگیزی برای کودکان پیش از مهدکودک، برخلاف سایر گروه ها بود. در حالی که بیش از دو سوم از کودکان سن قبل از مهدکودک ویدیوی پر حادثه را طولانیتر میدانستند، سه چهارم از گروه بزرگسالان همین احساس را در مورد ویدیوی بدون رویداد داشتند. گروه میانی اختلاف مشابه اما تعدیل شده تری نسبت به بزرگسالان ابراز کردند. با احتساب گروه میانی (9 تا 10 ساله)، نقطه عطف این سوگیری و ارزیابی (میانگین سنی که درک ویدئو طولانی تر عوض می شود) را می توان در حدود سن 7 سالگی تخمین زد. در هنگام درخواست از شرکت کنندگان برای تخمین مدت زمان ویدیو با استفاده از دست با افزایش سن، روند استفاده از فاصله عرضی بازوها در تخمین مدت زمان رو به افزایش داشت. در حالی که بچه های پیش از مهدکودک 50-50٪ از حرکات عمودی و افقی استفاده می کردند، در سن مدرسه، این نسبت به 80-90٪ به نفع بیان به صورت افقی تغییر کرد.
هیچ یک از مدل های بیولوژیکی برای ادراک زمان که تاکنون بیان شده است نمی تواند این نتایج را پیش بینی کند. چگونه می توانیم این نتیجه را تفسیر کنیم؟
مدلهای بیولوژیکی کنونی از درک زمان در دو دسته قرار میگیرند: 1) نورونهای شبه ضربانساز (pacemaker-like neurons ) در مغز و 2) نورونهایی که با گذشت زمان میزان فعالیت رو به کاهشی را نشان میدهند. با این حال، پاسخ به این سوال که دقیقا چه چیزی در مغز این سیگنالها را تفسیر میکند، مبهم باقی میماند.
هر دو مدل مطرح شده یک پیشرفت تدریجی در درک زمان را فرض میکنند که با افزایش سن بهبود پیدا میکند. با این حال، این چیزی نیست که در این مطالعه مشاهده شد. در عوض، چیزی که آنها پیدا کردند این بود: تغییر ناگهانی در نسبتهای مدت زمان درک شده (بین صحنه های پرحادثه و صحنه های بدون رویداد ) در میان کودکان با دو گروه بزرگتر ( تغییر در سن 7 سالگی). چگونه میتوانیم چنین تغییر تفاوتی را توضیح دهیم؟
نویسندگان از مفهوم میانبر ( Heuristic ) در علوم شناختی که توسط آموس تورسکی و دانیل کانمن معرفی شد، استفاده کردند. آن ها Heuristic را به عنوان میانبرهای ذهنی یا نماینده هایی (پروکسی) تعریف می کنند که فرد را قادر می سازد که به سرعت تصمیم گیری کند. مغز برخلاف رایانه ها و زمین، نه یک ساعت مرکزی قابل اعتماد دارد و نه یک نقشه برداری حسی مستقیم از زمان ها. از این رو ما برای درک زمان چاره ای نداریم جز اینکه از یک پروکسی استفاده کنیم. پروکسی برای “مدت زمان” چیزی مشخص و مرتبط با محتوای زمان است، که خود مغز آن را می سازد. مثلا “در مورد کدام یک می توانم بیشتر صحبت کنم؟”
در همین آزمایش، مثلا یک کودک 5 ساله فکر می کند که اگر اولین ویدیو مملو از اتفاقات بود، می توانست چیزهای زیادی در مورد آن بگوید. در حالی که فیلم دیگر را میتوان تنها با یک کلمه مثل «پارو زدن» خلاصه کرد، از این رو مدت زمان فیلم اول را طولانی تر قلمداد می کنند.
در مقابل، ویدیوی بیحادثه هیچ اپیزود و خط داستانی نداشت. از نظر میانبر، تفاوت را می توان با میانبر همانندی (representativeness heuristics) توضیح داد. ویدئوی پرحادثه نمونههای داستانی معرف و مشابه به اتفاقات آشنای بیشتری نسبت به ویدیوی بیحادثه داشت. بنابراین، با تکیه بر یک representativeness heuristics، کودکان سنین مهدکودک احساس می کنند که ویدیوی پر حادثه طولانی تر است.
اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که اگر میانبر همانندی، یک نماینده خوب برای “زمان” ارائه می دهد، چرا مغز ما در 7 سالگی به سیستم دیگری تغییر می کند؟ محققان استدلال میکنند که پاسخ به این سوال مربوط به تغییر به گروه دیگری از این میانبرها یعنی sampling heuristics (میانبر نمونه برداری) می باشد. در حدود سن 6 تا 10 سالگی، کودکان مفهوم “زمان مطلق” را یاد می گیرند. همه ما زمانی که قرار ملاقات می گذاریم، وظایف خود را سازماندهی می کنیم و از جدول زمانی پیروی می کنیم، بر مفهوم زمان مطلق و جهانی تکیه می کنیم.
همه این اقدامات مفهوم زمان جهانی را که مستقل از مشاهده گر و احساس کننده زمان می باشد و کاملاً با مکانیک کلاسیک نیوتن سازگار است، تقویت می کند. ما شروع به تفکر در مورد زمان به عنوان یک پدیده فیزیکی، مستقل از رویدادهایی می کنیم که آن را به هم متصل می کند و متوجه می شویم که تجربه ذهنی ما از زمان، صرفا به عنوان ناظر ممکن است تغییر کند یا دستخوش توهم باشد. بهترین کاری که می توانیم برای حذف فردیت زمان (subjectivity) انجام دهیم این است که جریان زمان را بررسی کنیم.
میتوانیم جریان زمان را با نمونهبرداری مکرر از آن بررسی کنیم. مثلا نگاه کردن به ساعت یا فقط خیره شدن به بیرون از پنجره و تماشای جریان ترافیک. هرچه بیشتر بررسی کنیم، تخمین قابل اعتمادتری بدست می آوریم. با این حال، مغز ما همیشه برای ردیابی زمان در دسترس نیست. وقتی توجه ما به کار دیگری مشغول می شود، آنگاه این نمونه برداری از زمان مطلق ممکن است چرخه ها را نادیده بگیرد. مثلا هنگامی که منتظر کسی هستید که برای قرار ملاقات دیر میآید، زمان کندتر میشود زیرا؛ در حالی که در مغز بیصبری و عصبانیت افزایش مییابد، همزمان ثانیه ها را نیز میشمارد.
در پرتو این دو میانبر representativeness و sampling ، بیاید ببینیم وقتی از ما خواسته میشود مدت زمان یک ویدیوی هیجانانگیز و فریبنده را در مقابل ویدیوی خستهکننده حدس بزنیم، چگونه زمان مطلق را نمونهبرداری میکنیم. هنگام تماشای یک فیلم جذاب، ذهن کاملاً در داستان غوطه ور می شود، زیرا توالی اتفاقات به قدری سریع خواهد بود که فرد فرصتی برای فکر کردن به چیز دیگری مانند زندگی، کار یا لیست کارهایش ندارد. در عوض، ذهن توسط واقعیت جایگزین داستان فیلم ربوده می شود.
در مقابل، هنگام تماشای یک فیلم خسته کننده، فرد قرار است ساعت را بررسی کند یا به این فکر کند که در آن زمان کجا میتوانست باشد و همه این حواسپرتیها ما را قادر میسازد تا از جریان زمان مطلق، نمونه برداری کنیم. از این رو، دو نوع میانبر دچار یک تغییر عجیب در حدود 7 سالگی می شوند و احتمالا تا آخر عمر دچار یک سوگیری مداوم خواهند شد که جلسات خسته کننده طولانی تر از آنچه هستند به نظر می رسند.
در حالی که از سال ها پیش،معمای زمان، ذهن انسان را به خود مشغول کرده است، لازم است بدانیم که این مفاهیم اساسی، مانند زمان و مکان، پیچیدهتر از آن هستند که بتوانیم آن ها را توسط انواع خاصی از نورونهای مغز بررسی کنیم. برای بحث در مورد چنین مفاهیم انتزاعی، باید همه قطعات زیستی و شناختی را به هم متصل کرد.
آیا ما هرگز آن پازل را کامل خواهیم کرد؟ فقط زمان می تواند به این سوال پاسخ دهد!