این سخن از دهانه، دانشمند علوم اعصاب اهل فرانسه، معروف است که : “بسیاری از معلمان ما موتور ماشینشان را بیشتر از مغز دانشآموزانشان میشناسند!” این عبارت دقیقاً نقطهی تجلی کوشش و توجهاتی است که در علوم شناختی امروز برای پیوند زدن آموزش و پرورش با مبانی علوم اعصاب در حال رخ دادن است.
در شمارهی پیش، ماهیت فعالیتهای سازمان همکاری اقتصاد و توسعه را توضیح دادیم و بیان کردیم که این سازمان چگونه در جایگاه یک بنگاه بزرگ داده به کشورها و اقتصادهای تراز اول دنیا کمک میکند تا نظام آموزشی خود را متحول کنند! تفکر کلیدی در ورای چنین فعالیتهایی از جانب این سازمان، که در نگاه اول به نام آن بیربط میآید، عبارت است از : تأثیر آموزش و پرورش آحاد جامعه بر اقتصاد! خوانندگان مطلع با نگاه به عبارتی که ذکر شد، ردپای دو حیطهی بسیار مهم در علوم شناختی را در آن پیدا میکنند. یکی اقتصاد شناختی که اخیراً حوزهی مورد توجه در این علم شده و پژوهشهای معطوف به آن در مرز دانش قرار دارند و دیگری آموزش و پرورش شناختی که در نوشتار پیشین آن را تحت عنوان علمِ ذهن، مغز و تربیت تبیین نمودیم.
در واقع این سازمان از تحول آموزش و پرورش این هدف را دنبال میکند که انسانها را برای زندگی در قرن بیست و یکم آماده کند و معتقد است که همین سبک زندگی که ارتباط تنگاتنگی با آموزش و پرورش انسانها دارد، واجد تأثیرات فراوان بر اقتصاد و سیاست جامعهی جهانی است. از این رو این سازمان، از طریق کمیتههای مخصوص، نقش خود را در حمایت از تحولاتی که با این هدف سازگار باشند، ایفا میکند.
در نوشتار پیشین از برنامههای این سازمان برای سیاستگذاریهای آموزش و پرورش و نیز آموزش محصلین سخن گفتیم. در این نوشتار سعی داریم تا شمایی کلی از برنامههای این سازمان را برای “تربیت آموزگاران” ترسیم کنیم تا متوجه شویم که دغدغهی دهانه که در ابتدای نوشتار ذکر شد و هزاران متفکر و دانشمند نظیر او چگونه به یکی از تأثیرگذارترین مسائل بر اقتصاد و سیاست جامعه تبدیل شده است.
این سازمان برنامههای خود برای تعلیم آموزگاران را با جمعآوری دادهها از نظامهای آموزشی کشورهای مختلف و تجزیه و تحلیل این دادهها و در دسترس قرار گذاشتن آنها برای اصلاح برنامههای آموزشی انجام میدهد، اما از سال 2014 فعالیتهای این سازمان به ترویج “مطالعات بینرشتهای برای آموزش بهتر” نیز معطوف شده است و با برگزاری وبینارها، سمپوزیومها و کنگرههای مختلف آن را پیگیری میکند. این موضوع دقیقاً نقطهی تجلی دانش شناختی در آموزش است و طبیعتاً توضیح آن یکی از رسالتهای نگارنده در این مجلهی ترویجی دانش شناختی خواهد بود.
برای درک هرچه بهتر گوشهای از برنامههای این سازمان در تعلیم آموزگاران که مرتبط با مبانی علوم شناختی است، لازم است تا در ابتدا توضیح سادهای از جایگاه علوم شناختی در تعلیم و تربیت ارائه دهیم. شاید برای جلوگیری از اطالهی کلام ذکر این نکته کافی باشد که در آموزش و پرورش شناختی، جایگاه ذهن و مغزِ محصل بسیار پر رنگ است و تمام مبانی آمادهسازی مربیان بر این اصل استوار است که فعالیتها و دگرگونی های مغز در حین پروسهی آموزش دادن و آموزش گرفتن باید مورد توجه قرار بگیرد. در نتیجه مطالعات و پژوهشهای علوم شناختی و علوم اعصاب که هرچه بیشتر به تبیین ساز و کارهای آموزش و تعلیم در مغز و ذهن میپردازند، مورد توجه سیاستگذاران آموزش و پرورش قرار میگیرد و زمینهی یک همکاری بینرشتهای میان متخصصان علوم اعصاب و علوم تربیتی شکل میگیرد.
مورد توجهترین برنامهی سازمان همکاری اقتصاد و توسعه در تعلیم آموزگاران، پروژهای تحت عنوان “بدعتگذاری در تعلیم برای آموزش مؤثرتر” ( innovative teaching for effective learning) یا IELTS است. در این پروژه فرض بر این است که به هر میزان که آموزشها، دانستهها و در یک کلام “سواد تربیتی” معلم بیشتر باشد، به همان میزان قدرت آموزشپذیری دانشآموزان نیز بیشتر خواهد شد. با پرداختن به این پروژه، این سازمان سنگ بزرگی را هدف قرار داده است که پر از چالشهاست. نخستین چالشی که این برنامه با آن مواجه است دشواری آموزش دادن به بزرگسالان است! این موضوع یک امر پذیرفتهشده در میان تحلیلگران علوم تربیتی است که Adult education (آموزش بزرگسالان) بسیار دشوارتر و کم بازدهتر از آموزش ردههای سنی پایینتر است و اقدام به آموزش دادن آموزگاران سراسر جهان که همگی در این ردهی سنی قرار دارند، نیازمند مواجهه با چنین چالشی است. از طرف دیگر، این سازمان باید این پروژهی آموزشی را در کشورهایی پیاده کند که بعضاً در آنها آموزشهای اولیهی آموزگاری با کیفیت بسیار پائین اجرا شده و حتی خیلی از آموزگاران به شغل و حرفهی خود علاقهمند نیستند! اما این سازمان با اجرای برنامههای خود و سپس جمعآوری دادههای دولتی نظام آموزشی و مطالعات پژوهشی و تحلیل این دادهها، برنامههای این پروژه را متناسب با وضعیت هر کشور بهروزرسانی و اصلاح میکند تا بر این چالشها فائق آید.
در انتهای این نوشتار به توضیح یک برنامهی جزئی از این پروژه که در راستای ترویج مطالعات بینرشتهای برای آموزشِ بهتر است، میپردازیم که پیشتر به آن اشاره شد. در سال 2014، این سازمان کنوانسیون بینالمللی علوم تربیتی؛ ارتباط مطالعات بینرشتهای با آموزش و سیاستگذاری آن را به عنوان یکی از برنامههای پروژهی IELTS با همکاری یونسکو و مؤسسهی ملی دانش (NSF) به اجرا درآورد. پیشزمینهی این کنوانسیون قبول این نکته بود که لازمهی تحول نظام آموزشی و نیز تعلیم آموزگاران، تحقیقات علمی بر روی “ساز و کار بیولوژیک آموزش انسان” است. از این رو، برنامههای این کنوانسیون بر اساس دستیابی به این هدف تنظیم شد: “برقراری ارتباط تنگاتنگ میان محققین، آموزگاران و سیاستگذاران برای مباحثه بر سر آخرین دانستههای بشر از چگونگی آموزش انسان” بر اساس همین هدف چندین گردهمآیی برپا شد که در آنها موضوعات زیر مورد بحث قرار گرفت: تأثیر محیط بر آموزشهای مدرسه و خارج از مدرسهی افراد، اهمیت محور قرار دادن تفکر نقاد و تفکر حل مسأله در برنامههای آموزشی، تربیت خانوادهها و معلمها برای الگوسازی دانشآموزان در تعلیم ریاضیات، اهمیت تعاملات اجتماعی در تعلیم زبان، توجه به انعطافپذیری عصبی در تعلیم زبان بیگانه در سنین پایین، تأثیر یادگیری زبان دوم بر عملکردهای شناختی و توجه، جایگاه انعطافپذیری عصبی در آموزش، نقش قشر پرهفرونتال در تبدیل فرمهای مختلف آموزش به یکدیگر، تأثیرات یادگیری ریاضیات بر ساختار شیمیایی مغز و ناقلین عصبی، تأثیرات فناوریهای مغزی بر ارتقای عملکردهای شناختی در آموزش و موضوعاتی از این قبیل. همانطور که در لیست مباحث فوق مشاهده کردید، سهم مطالعات علوم اعصاب در تغییر رویکرد آموزشی بسیار زیاد بود. به نظر میرسد در قرن مغز(!) باید منتظر باشیم تا هر یک از مناسبات و برنامههایی که در زندگی روزمرهی انسانها جریان دارد، در راستای تطبیق با دستاوردها و پژوهشهای دانش مغز دستخوش تغییر و تحول و اصلاح شود.
منبع: مجله مغز و شناخت، شماره 9، بهار 1398